دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست *** گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست *** که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد *** پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو *** به هواداری آن عارض و قامت برخاست
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت *** به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت *** سرو سرکش که به ناز قد و قامت برخاست
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری *** کآتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
چیزهایی هست که باید نوشت ....
خواندن بعدی
هیهات اگر خدا نباشد آن سوی فنا، بقا نباشد هیهات اگر سراب دیدیم در عرش و سما کسی نباشد «س.م.ط.بالا»
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را *** دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز *** باشد که بازبینیم دیدار آشنا را ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون *** نیکی به …
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد *** ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد به خط و خال گدایان مده خزینه دل *** به دست شاهوشی ده که محترم دارد نه هر درخت تحمل کند …
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت *** بازآید و برهاندم از بند ملامت خاک ره آن یار سفرکرده بیارید *** تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت فریاد که از شش جهتم راه ببستند *** آن خال و …