دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست *** گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست *** که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد *** پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو *** به هواداری آن عارض و قامت برخاست
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت *** به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت *** سرو سرکش که به ناز قد و قامت برخاست
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری *** کآتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
چیزهایی هست که باید نوشت ....
خواندن بعدی
هیهات اگر خدا نباشد آن سوی فنا، بقا نباشد هیهات اگر سراب دیدیم در عرش و سما کسی نباشد «س.م.ط.بالا»
صبا به تهنیتِ پیرِ می فروش آمد *** که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای *** درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد تنور لاله چنان برفروخت باد …
دوش میآمد و رُخساره برافروخته بود تا کجا باز دلِ غمزدهای سوخته بود رسم عاشق کُشی و شیوه شهرآشوبی جامهای بود که بر قامت او دوخته بود جانِ عُشاق سِپَندِ رخِ خود میدانست و آتش چهره بدین کار برافروخته بود …
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را *** دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز *** باشد که بازبینیم دیدار آشنا را ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون *** نیکی به …