بهانه ؛ نقل حکایتی از عبید زاکانی

بهانه ؛ نقل حکایتی از عبید زاکانی

بهانه

یکی اسبی از دوستی به عاریت خواست.
گفت: «اسب دارم؛ اما سیاه است.»
گفت: «مگر اسب سیاه را سوار نشاید شد؟»
گفت: «چون نخواهم داد، همین قدر بهانه بس.»

«عبید زاکانی»

دیدگاه‌ها

8 پاسخ به “بهانه ؛ نقل حکایتی از عبید زاکانی”

    1. س.م.ط.بالا نیم‌رخ

      ممنون.
      همگان بدانند که لینک بالا مربوط است به آهنگی به نام “خسته ام”، که کاری مشترک از “محمد علیزاده” و “میثم ابراهیمی” است.
      خسته نباشید (:

  1. mary نیم‌رخ
    mary

    با سنگهایی که در سر راهت میگذارند هم میتوانی چیز قشنگ بسازی.
    (اریک کستنر نویسنده آلمانی)

  2. mary نیم‌رخ
    mary

    جناب مهندس میشه توی سایت تون نرم افزار های کاربردی معرفی کنید . اگر امکانش هست
    از معرفی کتابهای خوبتون هم خواستم تشکر کنم امیدوارم بتونم تهیه کنم و بخونمشون.

    1. س.م.ط.بالا نیم‌رخ

      پیش از این، بخشی به وبلاگ اضافه کرده بودم به نام دیجیتالیتی
      دو دوست نیز قرار بود که با من همراهی کنند تا مطالبی بنویسیم از دنیای دیجیتال که کاربرد روزمره دارند و موضع مطرح شده ی شما را نیز شامل می شد.
      اما آن دو یار، در آغاز راه، پشیمان شدند و به قول معروف «علی ماند و حوضش». بخش مذکور هم ماند معلق.
      خودم خیلی علاقه مند هستم که اینکار رو انجام بدم. ان شاءالله …

  3. mary نیم‌رخ
    mary

    من اطلاعات زیادی ندارم ولی اگر مایل باشید دوست دارم کاری انجام بدم یا بهتر بگم چیزی یاد بگیرم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *