آنچه می خواهم، نمی فروشند و آنچه می فروشم خریداری ندارد؛ مرا به این بازار چه حاجت است…!؟
«س.م.ط.بالا»
بازار
خواندن بعدی
غزلی که می خوانید از سروده های “فاضل نظری” است که از کتاب “آن ها” نقل می کنم: وضع ما، در گردش دنیا چه فرقی می کند زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند ماهیان روی خاک …
مردی کنار پل عابر پیاده نشسته بود. کیسه ی زباله می فروخت. همه سیاه. گفت: «به خاطر خدا یکی بخر.» …
جنگ آوار می شود روی سَرَت. داشتی زندگیت را می کردی. پاییز هنوز دست به کار نشده، جنگ پیش دستی …
روزی حکیم به همراه تعدادی از مریدان، به بازار بزرگ شهر روانه شدند. هر یک را به سویی از بازار …
