فرعون خوشه اى انگور در دست داشت و تناول مى کرد.
ابلیس نزدیک او آمد و گفت: هیچکس تواند که این خوشه انگور تازه را خوشه مروارید سازد؟
فرعون گفت: نه.
ابلیس به لطایف سحر آن خوشه انگور را خوشه مروارید ساخت.
فرعون تعجب کرد و گفت: عجب استاد مردى هستى!
ابلیس سیلى بر گردن او زد و گفت: مرا با این استادى به بندگى قبول نکردند، تو با این حماقت دعوى خدایى چگونه مى کنى؟!
.:. جوامع الحکایات عوفى .:.
چیزهایی هست که باید نوشت ....
خواندن بعدی
شعر زیر توسط آقای “محمد نظری ندوشن” سروده شده و من آن را از سایت “دفتر طنز حوزه ی هنری” به نشانی اینترنتی http://www.daftaretanz.com ، نقل کرده ام. دائم از غصه میزنم بر سر زندگی مشکل است بیدلبر دوستانم شدند …