شبی سی و چند کس از درویشان و جوانمردان نزد ابوالحسن انطاکی جمع شدند و او را گرده ای دو سه نان بود چندان که پنج مرد را دشوار بس باشد. نان ها همه پاره کردند و چراغ بکشتند و بر سفره نشستند تا نان خورند و هر یکی دهان می جنبانید تا دیگران پندارند که همی خورد. چون سفره برداشتند، نان بر حال خود بود و هیچ یک نخورده بودند…
«تحفة الاخوان – عبدالرزاق کاشانی»
چیزهایی هست که باید نوشت ....
خواندن بعدی
شعری از: محسن حسن زاده لیله کوهی دوست دارند که سرگرم نگفتن باشیم تا بگویند نگفتیم که ایمن باشیم آخرین حربه ی آتش زدگان فریاد است پس بیایید که یکپارچه شیون باشیم خیبری هست و علی نیست در این رخشستان …
چون عمروبن لیث و اسماعیل سامانی به یکدیگر رسیدند، مصاف کردند. اتفاق چنان افتاد که عمروبن لیث به در بلخ شکسته شد و هفتاد هزار سوار او همه به هزیمت رفتند و چون او را پیش امیر اسماعیل آوردند، بفرمود …
شخصی از مولانا عضدالدین پرسید که چونست که در زمان خلفا مردم دعوی خدایی و پیغمبری بسیار میکردند و اکنون نمیکنند؟ گفت: «مردم این روزگار را چندان از ظلم و گرسنگی افتاده است که نه از خدایشان یاد میآید و …