شعری از «سید حسن حسینی»
عاشقی در هوس نمی گنجد *** آسمان در قفس نمی گنجد
عشق یعنی عقاب خاطر ما *** زیر بال مگس نمی گنجد
باده خواریم و رند و شیوه ی ما *** در خیال عسس نمی گنجد
دلم انگشتری است خون آلود *** که به انگشت کس نمی گنجد
عطر این غنچه ی معمایی *** در سر خار و خس نمی گنجد
بر نگینی که عین دلتنگی ست *** نام فریاد رس نمی گنجد
بی نفس می کنیم یاد لبش *** گر چه اینجا نفس نمی گنجد
منم و عشق و خلوتی که در آن *** هیچ کس، هیچ کس نمی گنجد
چیزهایی هست که باید نوشت ....
خواندن بعدی
تنها؛ روی نیمکت چوبی چشم در چشم جاده دور از های و هوی با هر تپش قلب در انتظار تو ام تا برسی از راه آهای اتوبوس باز که دیر کردی «س.م.ط.بالا» (به تاریخ: نهم مهر ماه یک هزار و …
«سید اشرف الدین حسینی (نسیم شمال)» چه خوش سروده: دست مزن! چشم، ببستم دو دست *** راه مرو! چشم، دو پایم شکست حرف مزن! قطع نمودم سخن *** نطق مکن! چشم، ببستم دهن هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن *** …
نام بعضی نفرات رزق روحم شده است. وقت هر دلتنگی، سویشان دارم دست جرئتم میبخشد روشنم میدارد. «نیما یوشیج»