صبح است.
راه می پیماید فریادی از انعکاس شب.
روی پنجره های اتاقم
حک می شود؛
خواب تلخ عدم.
انوار تسکین مادرند
نه می شکنند
کمر خم می کنند.
پدر سیاه می پوشد.
آیه هایی از تولد می خواند.
صدای همهمه
جیغ،
ترمه تابوت
کودکی عزیزی را از صفحه های خاطره تا انجماد پرواز می دهد.
رویایشان عوض می شود
رنگ می بازد
و حالا نقطه های کور خاطره
چهل صبح است که تکرار می شود.
mary