رمانی از یک نویسنده ی در اصل ترکیه ای خواندم به نام “ملت عشق”؛ با دو روایت….
عشق
32 مقاله
32
اسیر دست جنونم روی پلی معلق از اندیشه های دور. می لغزد گام های گمراهی و هراس…
شبحی هستم میان زمین و زمانه معلق. نه دلتنگیم به بار می نشیند و نه آشفته گیم…
نرم و آهسته قلم را می شست در نگاه زن مینیاتوری شرق. سایه ای سنگین بود و…
سه شنبه ها با موری ، آخرین کلاس درس استاد پیری است که هفته ای یکبار در…
صبح، چشم که باز می کنم؛ تو هستی. شب، تو هستی، آن وقت که چشم هایم را…
غزلی از سعید پورطهماسبی، به نقل از کتاب “قرار” که توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است: در…
مشق نام لیلی دید مجنون را یکی صحرا نورد درمیان بادیه بنشسته فرد صفحه ای از ریگ…
آشناسوز چرا پنهان کنم؟… عشق است و پیداست درین آشفته اندوه نگاهم. تو را می خواهم ای…
فکر می کنم راهی وجود دارد تا بتوان از واقعیات تلخ و ناخوشایند به آرامی سخن گفت،…