به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش امید هیچ معجزی…
شعر معاصر
نام بعضی نفرات رزق روحم شده است. وقت هر دلتنگی، سویشان دارم دست جرئتم میبخشد روشنم میدارد….
خاموشانه من در صدف تنها با دانه ای باران پیوسته می آمیختم پندار مروارید بودن را غافل…
مقتل بر زمین افتاد شمشیرت ولی چون جنگ بود بر تو میشد زخمها زد، بر من اما…
اعتراف خارها خوار نیستند شاخههای خشک چوبههای دار نیستند میوههای کال کرم خورده نیز روی دوش شاخه…
لبخند به لبشان میآید شاگرد اولها که بهترین هستند مدال به سینهشان میآید کارمندان نمونه که منظمترین…
انتظار باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست وین جان بر لب آمده در انتظار توست…
دستی از شیشه های اتاق مرا دار می زند دنبال رد پایی از خودم می گردم در…
باران از پلههای ابر پایین میآید بیذوقی نکن چتر سیاه! «محمدعلی بهمنی*» * از مجموعه ی “چتر…
زیر چتر تو باران می آید فالگیری به من گفت: امسال منتظر باش مهمان بیاید اتفاقی به…