برچسب: شعر معاصر

  • شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت!

    شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت!

    شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت!
    به گریه گفتمش آری: ولی چه زود گذشت
    بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
    بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت
    شبی به عمر، گرم خوش گذشت آن شب بود
    که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت
    چه خاطرات خوشی در دلم به جای گذاشت
    شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت
    گشود بس گره آن شب ز کار بسته ی ما
    صبا چو از برِ آن زلف مشک سود گذشت
    مراست عکس تو یادآور سفر، آری
    چه سان توانم ازین طرفه یاد بود گذشت
    غمین مباش و میندیش ازین سفر که تو را
    اگرچه بر دل نازک غمی فزود، گذشت

    «ایرج دهقان»

    ایرج دهقان (زاده ۱۳۰۴ هجری خورشیدی در ملایر) شاعر و غزلسرای ایرانی است. وی در شهر ملایر به دنیا آمد و در همان شهر تحصیلات دوره ابتدایی خود را گذراند. دوران دبیرستان خود را در شهر همدان گذراند؛ و تا سال ۱۳۲۴ نیز به عنوان دبیر در دبیرستان مشغول به کار بود سپس به تهران آمد و در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت. تا اینکه به دعوت دولت آمریکا برای تدریس زبان و ادبیات فارسی به این کشور رفت.

  • انگار خستگی من به پیش از تولدم برمی‌گردد

    انگار خستگی من به پیش از تولدم برمی‌گردد

    خطر سقوط

    بارها پیش آمده است که آجری از دست یک بنا،
    کیسه‌ای سیمان از شانه‌های یک کارگر
    یا ورقه‌ای آهنی از قلاب یک جرثقیل لیز بخورد و پایین بیافتد
    بعضی دردها تا ابد انسان را آزار می‌دهند
    پس به من حق بده
    آنقدر ترس در وجودم نهفته باشد …
    که هر وقت آغوش‌ات می‌گیرم
    از صدای تکان خوردن گوشواره‌هایت
    بترسم . . .

    شاه توت

    تا به حال
    افتادن شاه توت را دیده‌ای؟
    که چگونه سرخی‌اش را
    با خاک قسمت می‌کند
    هیچ چیز مثل افتادن درد آور نیست
    من کارگرهای زیادی را دیده‌ام
    از ساختمان که می‌افتند
    شاه توت می‌شوند

    سیاست

    همیشه بزرگترین اتفاق‌ها
    به سادگی هرچه تمام تر اتفاق می‌افتد
    پای همه کارگرها را
    به سیاست باز کردند
    از وقتی که
    جرثقیل ها چوبه دار شدند

    «سابیر هاکا»

  • پیغام ماهی‌ها؛ سروده ای از سهراب سپهری (مجموعه حجم سبز)

    رفته بودم سر حوض
    تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب،
    آب در حوض نبود.

    ماهیان می گفتند:
    هیچ تقصیر درختان نیست.
    ظهر دم کرده تابستان بود،
    پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
    و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد.
    به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.
    برق از پولک ما رفت که رفت.
    ولی آن نور درشت،
    عکس آن میخک قرمز در آب
    که اگر باد می آمد دل او، پشت چین های تغافل می زد،
    چشم ما بود.
    روزنی بود به اقرار بهشت.
    تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن
    و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است.

    باد می رفت به سر وقت چنار.
    من به سر وقت خدا می رفتم.

    «پیغام ماهی‌ها، سهراب سپهری؛ حجم سبز»

  • دو خط ، از مجموعه‌ی از زبان برگ، سروده‌ی محمدرضا شفیعی کدکنی

    دو خط ، از مجموعه‌ی از زبان برگ، سروده‌ی محمدرضا شفیعی کدکنی

    دیروز
    چون دو واژه به یک معنی
    از ما دو نگاه
    هر یک سرشار دیگری
    اوج یگانگی
    و امروز
    چون دو خط موازی
    در امتداد یک راه
    یک شهر یک افق
    بی نقطه ی تلاقی و دیدار
    حتی در جاودانگی

    «دو خط، از زبان برگ، محمدرضا شفیعی کدکنی»

  • صد خزان افسردگی بودم بهارم کرده‌ای؛ تا به دیدارت چنین امیدوارم کرده‌ای

    صد خزان افسردگی بودم بهارم کرده‌ای؛ تا به دیدارت چنین امیدوارم کرده‌ای

    آدمی به امید زنده است. برای هر آنکه این نوشته را خواهد خواند؛ می‌نویسم:

    امیدوار باش. من نیز امیدوارم

    صد خزان افسردگی بودم بهارم کرده ای
    تا به دیدارت چنین امیدوارم کرده ای
    پای تا سر می تپد دل کز صفای جان چو اشک
    در حریم شوق ها آیینه دارم کرده ای
    در شب نومیدی و غم همچو لبخند سحر
    روشنایی بخش چشم انتظارم کرده ای
    در شهادتگاه شوق از جلوه ای آیینه دار
    پیش روی انتظارت شرمسارم کرده ای
    می تپد دل چون جرس با کاروان صبر و شوق
    تا به شهر آرزوها رهسپارم کرده ای
    زودتر بفرست ای ابر بهاری زودتر
    جلوه ی برقی که امشب نذر خارم کرده ای
    نیست در کنج قفس شوق بهارانم به دل
    کز خیالت صد چمن گل درکنارم کرده ای

    «محمدرضا شفیعی کدکنی، زمزمه ها، شهادتگاه شوق»

  • قوی زیبا … چو روزی از آغوش دریا برآمد، شبی هم در آغوش دریا بمیرد

    قوی زیبا … چو روزی از آغوش دریا برآمد، شبی هم در آغوش دریا بمیرد

    مرگ قو

    شنیدم كه چون قوی زیبا بمیرد
    فریبنده زاد و فریبا بمیرد

    شب مرگ تنها نشیند به موجی
    رود گوشه‌ای دور و تنها بمیرد

    در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
    كه خود در ميان غزل‌ها بمیرد

    گروهی بر آنند كاین مرغ شیدا
    كجا عاشقی كرد؛ آنجا بمیرد

    شب مرگ از بيم آنجا شتابد
    كه از مرگ غافل شود تا بمیرد

    من این نكته گیرم كه باور نكردم
    ندیدم كه قویی به صحرا بمیرد

    چو روزی از آغوش دریا برآمد
    شبی هم در آغوش دریا بمیرد

    تو دریای من بودی آغوش واكن
    كه می‌خواهد این قوی زیبا بمیرد

    “مرگ قو” از غزل‌های شاخص “مهدی حمیدی شیرازی” است.

    پی‌نوشت: هر چند از زمان سرودن این غزل، سال‌های طولانی گذشته و بارها در سایت‌ها و وبلاگ‌های گوناگون منتشر شده است؛ اما اجرای این غزل در تازه‌ترین آلبوم “پرواز همای” به نام “خدا در روستای ماست” (و حال و روز این روزهای من) بهانه‌ای شد برای نشر مجدد آن.

  • عاشقی با قلب مصنوعی … مجموعه اشعار مریم موفقی باستانی

    عاشقی با قلب مصنوعی … مجموعه اشعار مریم موفقی باستانی

    عاشقی با قلب مصنوعی عنوان مجموعه شعری از “مریم موفقی باستانی” است که در سال 1392 توسط انتشارات نصیرا منتشر شده است.

    در ادامه چند شعر از این مجموعه را بخوانید:

    حال شهر خوبست
    فقط گاهی سرفه می‌کند
    در هوای نبودنت

    ***
    آنقدر دوری
    که چمدان هم
    پا درد را بهانه می‌کند

    ***
    عشق هرگز نمی‌میرد
    فقط تغییر حالت می‌دهد
    و آن حالت دیگر
    نامش نفرت است

    ***
    بهار بر می‌گردد
    بی آنکه
    بفهمد
    در نبودش
    درختان را
    سربریده‌اند

    ***
    کاش خدا می‌دانست
    شمردن پول زیر خط فقر
    چه کیفی دارد

    ***
    سهم من از جاذبه
    افتادن از چشم تو بود

    ***
    دسته گل به آب نده
    ماهی به مرگ
    جواب مثبت داد

    اشعار فوق از کتاب “عاشقی با قلب مصنوعی” نوشته مریم موفقی باستانی انتخاب شده‌اند.

  • امشب کنار غزلهای من بخواب ؛ اثری از همایون شجریان با اشعاری از افشین یداللهی

    امشب کنار غزلهای من بخواب ؛ اثری از همایون شجریان با اشعاری از افشین یداللهی

    امشب کنار غزلهای من بخواب

    تازه ترین اثر “همایون شجریان” با آهنگسازی “فردین خلعتبری” و اشعاری از مرحوم “افشین یداللهی” منتشر شده است. نام این آلبوم موسیقی برگرفته از یکی از اشعار افشین یداللهی است.

    این آلبوم دارای شانزده قطعه است و از سایت بیپ‌تونز هم می توانید خرید کنید.

    در ادامه می‌توانید مجموعه‌ی اشعار این اثر را بخوانید:

    1. هجوم خاطره (افشین یداللهی)

    شهر از هجوم خاطره‌هایت به من پُر است
    بعد از تو شهر از منِ دیوانه دلخور است

    از من که بین بود و عدم پرسه می‌زدم
    تو بودی و کنار خودم پرسه میزدم

    تو بودی و تمام غزل‌ها، ترانه‌ها
    من بودم و تمام ستم‌ها، بهانه‌ها

    من بودم و مجال شگفتی برای عشق
    تو بودی و تحمل سخت بهای عشق

    قلبم به خاطر تو مرا طرد کرده است
    می‌سوزد از کسی که تو را سرد کرده است

    از عشق رد شدی که من از ترس رد شوم
    دیگر نمی‌توانم از این درس رد شوم

    این بارِ آخر است برای خودم نه تو
    من پشتِ خط فاجعه عاشق شدم نه تو

    گرداب را درون خودت غرق می‌کنی
    تو با تمام حادثه‌ها فرق می‌کنی.
    (بیشتر…)

  • معنای “سبزِ زرد” را پاییز می‌فهمد؛ شعری از مصطفی محبوب مجاز

    معنای “سبزِ زرد” را پاییز می‌فهمد؛ شعری از مصطفی محبوب مجاز

    معنای “سبزِ زرد” را پاییز می‌فهمد
    مشروطه را بیش از همه “تبریز” می‌فهمد

    “سینایی” ام اما مرید “شیخ اشراقم”
    اشراق را جانِ “لبالبریز” می‌فهمد

    آری به یغما بُرد وصل تو جوانی را
    معنای “یغما” را فقط “چنگیز” می‌فهمد

    شب، نور، معنا، سِیر، مشعر، شهد و شاهد را
    شرحِ شراب شعر را “شب‌خیز” می‌فهمد

    ***
    منصور را قومی “هوالشطاح” می‌نامند
    لیکن “انالحق” را سَری سَر ریز می‌فهمد

    «شعری از مصطفی محبوب مجاز؛ از کتاب “شعری شبیه شطح”؛ انتشارات فرهنگ بوستان»

    کتاب شعری شبیه شطح، مصطفی محبوب مجاز

  • دو شعر از کتاب “پرده را کنار بزن در پایان تنها عشق پیروز است”

    دو شعر از کتاب “پرده را کنار بزن در پایان تنها عشق پیروز است”

    به یاد یک نفر از مردم ِ همین دنیا

    من آن سلیمانم که مور
    به خوابگاه بارانم آمده است،
    و می دانم تنها عشق
    عصای آسمان را از دستِ من
    خواهد گرفت.

    زنهار!
    من از این خانه
    رخت برکشیده بسیار با کلماتِ خویش،
    – بی مور و بی عصا –
    تبعیدِ آفتاب می شوم
    هم به سِحرِ سکوت،
    وگرنه مرا
    با شما هرگز سَرِ سخن نبوده است!

    «سیدعلی صالحی»

    یا عبارتِ محفوظ، یا می زَرانِ من!

    وقتی به مرگ می اندیشم
    می بینم عجیب
    زندگی چقدر محشر است،
    خاصه … موسمِ عاشقی.

    وقتی به زندگی می اندیشم
    می بینم عجیب
    مرگ چه فرصت خوبی‌ست
    خاصه … موسمِ خستگی.

    وقتی به خود می اندیشم
    میبینم عجیب
    آدمی چه موجودِ مغمومِ شریفی‌ست
    که گاهی حتی
    به تشبیهاتِ ساده خود شک می کند.

    از من بشنو!
    تو به شک بیندیش،
    نه مرگ بی‌نظیر است و نه زندگی.
    عجیب فقط خودِ تویی
    خاصه … همین دقیقه
    که تنها فرصت عاشقانه آدمی‌ست.

    «سیدعلی صالحی»

    (بیشتر…)