برچسب: محمدعلی بهمنی

  • باران از مجموعه ی اشعار محمد علی بهمنی

    باران از مجموعه ی اشعار محمد علی بهمنی

    باران

    از پله‌های ابر
    پایین می‌آید
    بی‌ذوقی نکن چتر سیاه!

    «محمدعلی بهمنی*»

    * از مجموعه ی “چتر برای چه؟! خیال که خیس نمی شود” – محمدعلی بهمنی – 1386

  • چراغ ؛ یک مثنوی از محمدعلی بهمنی

    چراغ ؛ یک مثنوی از محمدعلی بهمنی

    چراغ یک مثنوی از استادِ غزل، محمدعلی بهمنی ست.

    باز می خواهم تو را پیدا کنم
    با تو شاید خویش را معنا کنم

    من کی اَم؟ گر خودشناسی داشتم
    کِی زِ خود بودن هراسی داشتم؟

    های… ای آیینه معنا کُن مرا
    گُم شدم در خویش پیدا کُن مرا

    فرصتی تا رود را پیدا کنم
    قطره قطره خویش را دریا کنم

    اهرمن دارد مُجاب اَم می کند
    لای لایش گاه خوابم می کند

    آه… اگر این قطره در شن گُم شود
    «ظاهرم» در چاهِ «باطن» گُم شود

    شیشه ی این دیو در دست من است
    همت اما، وای… با اهریمن است

    های… ای آیینه تصویرم مکن
    آنچه می خواهد«منِ» پیرم مکن

    های… ای آیینه حاشا کن مرا
    گُم کن و آزاد پیدا کن مرا

    با منِ دریاییِ من موج باش
    در حضیضِ من هوای اوج باش

    می توانی می توانی «آنِ» من
    بازگردانی «منِ انسانِ» من

    شیخ ما دیری ست شب ها با چراغ
    دیگر از انسان نمی گیرد سراغ

    الفتی تا ما چراغِ او شویم
    خانه خانه در سراغِ او شویم

    «محمدعلی بهمنی؛ مثنویِ چراغ»

  • زخم . غزلی از محمدعلی بهمنی

    زخم . غزلی از محمدعلی بهمنی

    زخم آنچنان بزن که به رستم، شغاد زد*
    زخمی که حیله بر جگر اعتماد زد

    باور نمی کنم به من این زخم بسته را
    با چشم باز آن نگه خانه زاد زد

    با اینکه در زمانه ی بیداد می توان
    سر را به چاهِ صبر فرو برد و داد زد

    یا می توان که سیلی فریاد خویش را
    با کینه ای گداخته بر گوش باد زد

    گاهی نمی توان به خدا حرف درد را
    با خود نگاه داشت و روز معاد زد

    «محمد علی بهمنی»

    * چنانچه تمایل دارید در مورد داستان رستم و شغاد و چگونگی مرگ رستم بیشتر بخوانید به ادامه مطلب بروید: (بیشتر…)

  • دیگر به انتظارِ کدامین رسالتی

    دیگر به انتظارِ کدامین رسالتی

    خوابی و چشم حادثه بیدار می شود
    هفت آسمان به دوش تو آوار می شود
    خواب زنانه ای ست به تعبیرِ گُل مکوش
    گل در زمین تشنه ی ما خار می شود
    برخیز تا به چشم ببینی چه دردناک
    آیینه پیشِ روی ِ تو دیوار می شود
    دیگر به انتظارِ کدامین رسالتی
    وقتی عصایِ معجزه ها مار می شود؟
    باز این که بود گفت: «انالحق» که هر درخت
    در پاسخ انالحقِ وی دار می شود
    وحشت نشسته باز به هر برگ این کتاب
    تاریخ را ببین که چه تکرار می شود!

    «محمدعلی بهمنی»