برچسب: عطار نیشابوری

  • تذکرة الأولیاء (شیخ فرید الدین عطار نیشابوری)

    نقل است که در بغداد دزدی را به دار آویخته بودند.
    جنید بغدادی برفت و پای او بوسه داد
    از او سوال کردند.
    گفت هزار رحمت بر وی باد که در کار خود مرد بوده است و چنان این کار را بکمال رسانیده است که سر در سر آن کار کرده است.

    تذکرة الأولیاء – شیخ فرید الدین عطار نیشابوری
    (باب چهل و سوم، ذکر جنید بغدادی )

  • ذکر ابن محمد جعفر الصادق، رضی الله عنه (تذکرة الاولیاء)

    ذکر ابن محمد جعفر الصادق، رضی الله عنه (تذکرة الاولیاء)

    و گفت: «هر آن معصیت که اول آن ترس بود و آخر آن عذر، بنده را به حق رساند و هر آن طاعت که اول آن امن بود و آخر آن عُجب، بنده را از حق – تعالی – دور گرداند. مطیع با عُجب، عاصی است و عاصی با عذر، مطیع».

    و از وی پرسیدند که «درویش صابر فاضل تر یا توانگر شاکر؟». گفت: «درویش صابر، که توانگر را دل به کیسه بود و درویش [را] با خدا». و گفت: «عبادت جز به توبه راست نیاید، که خق – تعالی – توبت مقدم گردانید بر عبادت، کما قال: التائبون العابدون». و گفت: «ذکر توبه، در وقت ذکر حق – تعالی – غافل ماندن است از ذکر. و خدای – تعالی – [را] یاد کردن به حقیقت، آن بود که فراموش کند در جنب خدای، جمله اشیاء را. به جهت آن که خدای – تعالی – او را عوض بود از جمله اشیاء».

    و گفت: «در معنی این آیت که یَختَصُ بِرحمته مَن یَشاء – خاص گردانم به رحمت خویش هرکه را خواهم – واسطه و علل و اسباب از میان برداشته است. تا بدانید که عطاء محض است». و گفت: «مؤمن آن است که ایستاده است با نفس خویش، و عارف آنست که ایستاده است با خداوند خویش». و گفت: «هرکه مجاهده کند با نفس برای نفس، برسد به کرامات. و هرکه مجاهده کند با نفس برای خداوند، برسد به خداوند». و گفت: «الهام از اوصاف مقبولان است و استدلال ساختن که بی الهام بود، از علامت راندگان است».

    و گفت: «مکر خدای – عز و جل – در بنده نهان تر است از رفتن مورچه، در سنگ سیاه، به شب تاریک». و گفت: «عشق، جنون الهی است. نه مذموم است و نه محمود». و گفت: «سر معاینه مرا آنگاه مسلم شد، که رقم دیوانگی بر من کشیدند». و گفت: «از نیکبختی مرد است که خصم او خردمند است».

    و گفت: «از صحبت پنج کس حذر کنید: یکی از دروغگوی، که همیشه با وی در غرور باشی. دوم از احمق، که آن وقت که سود تو خواهد، زیان تو بود و نداند. سیوم بخیل، که بهترین وقتی از تو ببُرد. چهارم بددل، که در وقت حاجت تو را ضایع کند. پنجم فاسق که تو را به یک لقمه بفروشد. و به کمتر لقمه یی طمع کند».

    گفت: «حق تعالی – را در دنیا بهشتی است و دوزخی: بهشت عافیت است و دوزخ بلاست. عافیت آنست که کار خود به خدای – عز و جل – بازگذاری، و دوزخ آن است که کار خدای با نفس خویش گذاری».

    گفت: «مَن لَم یَکن لَهُ سِر، فَهُوَ مُضِر». گفت: «اگر صحبت اعدا، مضر بودی اولیا را، به آسیه ضرر بودی از فرعون. و اگر صحبت اولیا، نافع بودی اعدا را، منفعتی بودی زن نوح و لوط را، ولکن بیش از قبضی و بسطی نبود».

    «ذکر ابن محمد جعفر الصادق ، رضی الله عنه (تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری)»

  • زین نکوتر خشت نتوانی زدن؟

    زین نکوتر خشت نتوانی زدن؟

    حکایت دیوانه‌ای که از سرما به ویرانه‌ای پناه برد و خشتی بر سرش خورد
    منطق الطیر عطار

    گفت آن دیوانه ی تن برهنه
    در میاه راه می‌شد گرسنه

    بود بارانی و سرمایی شگرف
    تر شد آن سرگشته از باران و برف

    نه نهفتی بودش و نه خانه‌ای
    عاقبت می‌رفت تا ویرانه‌ای

    چون نهاد از راه در ویرانه گام
    بر سرش آمد همی خشتی ز بام

    سر شکستش خون روان شد همچو جوی
    مرد سوی آسمان برکرد روی

    گفت تا کی کوس سلطانی زدن
    زین نکوتر خشت نتوانی زدن؟

  • چرا دوستی گیری که بمیرد؟!

    نقلست که یک روز شیخ ابوبکر شبلی رحمةالله علیه یکی را دید زار می‌گریست. گفت: چرا می‌گریی؟ گفت: دوستی داشتم بمرد. گفت: ای نادان چرا دوستی گیری که بمیرد؟!

    “تذکرة الاولیاء .:. عطار”

  • این دروغ نمی توانم گفت

    نقلست از شیخ ابوبکر شبلی رحمةالله علیه که گفت: عمری است که می‌خواهم که گویم “حسبی الله” چون می‌دانم که از من این دروغ است نمی‌توانم گفت.

    «تذکرة الاولیاء .:. عطار»

  • عجب کاری است کار سر معشوق

    جهان جمله تویی، تو در جهان نه *** همه عالم تویی، تو در میان نه
    چه دریایی است این دریای پر موج *** همه در وی گم و از وی نشان نه
    چه راه است این نه سر پیدا و نه پای *** ولیکن راه محو و کاروان نه
    خیالی و سرابی می‌نماید *** چو بوقلمون هویدا و نهان نه
    همه تا بنگری ناچیز گردد *** همه چیزی چنین و آن چنان نه
    عجب کاری است کار سر معشوق *** جهان از وی پر و او در جهان نه
    همه دل پر ازو و دل درو محو *** نشسته در میانِ جان و جان نه
    اگر ظاهر شود مویی جز او نی *** وگر باطن بود مویی عیان نه
    عجب سری که یک یک ذره آن است *** چه می‌گویم همین است و همان نه
    دلی دارم درو صد عالم اسرار *** ولیکن شرح یک سِر را زبان نه
    چنین جایی فرید آخر چه گوید *** زبان گنگ و سخن قطع و بیان نه
    «فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری (۵۴۰ – ۶۱۸ قمری)»