
فیلم سینمایی آسمان اکتبر داستانی واقعی در مورد شهر کوچکی است که مردم آن با کار در معدن ذغال سنگ زندگی می کنند . همچنین داستان زندگی مردمی است که با بقیه تفاوت دارند.آسیب و مرگ خطر با کار روزانه درمعدن ذغال سنگ همراه است. هر وقت صدای آژیر می آید مردم شهر می دانند که یک نفر که شاید دوستش داشته اند آسیبی جدی دیده است .
به طور حتم حس می کنید که زن های این شهر با انتظار دائمی فاجعه ، چه حالی داشته اند.
سرکارگر مدام برای نجات کارگرهایش جانش را به خطر می انداخت . در یک صحنه ی تلخ همسراو که در چهره اش ترس ، خستگی و عصبانیت موج می زد به طرف پسرش برگشت و گفت ” بابات دلش می خواد قهرمان باشه . اگر بمیره به خدا یه قطره اشک نمی ریزم.”
زن و شوهری که دائم با خطر مواجه هستند چطور می توانند به هم علاقه مند بمانند؟
مگر می شود احساسات را تنظیم کرد؟
آیا می شود کم کم به جایی رسید که احساس نداشت؟
عشق عمیق بین رمئو و ژولیت و رقابت تلخ بین سزار و مارک آنتونی احساسات انسان را به حرکت وا می دارند . بسیاری از کارها در مسیر احساسات هستند و سبب تمرکز می شوند و انسان را به هیجان می آورند و احساسات بی واکنش نمی مانند.
فرض کنید رئیس شما جلو همکاران به شما توهین کند . عصبانی می شوید . شاید فریاد بکشید .شاید کاری کنید که اخراج شوید و یا شاید با خودتان کنار بیایید که بی تربیتی رئیس مشکل خودش است.
موقعیت ها خیلی خطرناک یا خیلی احساس برانگیز هستند نوع برخورد تاثیر عجیبی بر روابط دارند
یکی از رایج ترین اشتباهات در رابطه با دیگران این است که شدت احساسات برای یک موقعیت را درست نمی دانیم. مقدار درست همان مقداریست که احساس می کنیم.
پس اگر احساسات کسی بیشتر از ما باشد آن را افراطی تلقی می کنیم و برای تغییر واکنش وی تلاش نمی کنیم ؟
تفسیر احساسات کار راحتی نیست هیجانی که با انواع احساسات همراه است یکسان است . چه بترسید و چه عصبانی باشید قلب تان تند تر می زند
زبان احساس انسان ها هم شبیه به هم است . چهره غمگین یک بومی با چهره غمگین ما تفاوتی ندارد.
احساسات انگیزه مراقبت از خود و کسانی است که دوستشان داریم یعنی توانایی درک و به کار گرفتن احساسات خود و اطرافیانمان است.
مانند رئیسی که متوجه شده همسرش بیماری لاعلاج دارد سر کارگر ها داد می زند.
دست کم برای هر کسی یک بار اتفاق می افتد تا احساساتمان را از خشم، عصبانیت ، محبت ، دوست داشتن ، عشق ورزیدن و یا … رادر جایی مخفی کنیم.
آیا توانایی پنهان کردن احساسات خود مان مفید تر از توانایی کشف احساسات دیگران است؟
یکی از ویژگی های دنیای مجازی (شبکه های اجتماعی، سایت ها، فروم ها و از این دست) الزامی نبودن داشتن یک هویت مشخص برای افراد حاضر است. حتی در مواردی که فرد باید اطلاعاتی نظیر ایمیل و شماره تلفن خود را ارائه دهد، به او اطمینان داده می شود که این اطلاعات منتشر نشده و محفوظ می ماند. حتی گاهی خود فرد می تواند نحوه ی دسترسی دیگران به این داده ها را مدیریت کند. خیلی جذاب است. فرض کنید در دنیای واقعی به شکلی نامحسوس حضور داشته باشیم و تاثیر گذار. اما به هیچ وجه شناخته نشویم. حتی اگر به طور کامل به مسائل اخلاقی پایبند باشیم، باز هم جذابیت های زیادی برای لذت بردن وجود دارد. این امکانیست که در دنیای مجازی فراهم شده.
نداشتن هویت موجب می شود که افراد حاضر در دنیای مجازی همچون ذرات و بُراده های آهن باشند که به سمت آهنربا جذب می شوند. پس موج ها، فرازها، فرودها و هیجانات خیلی سریع شکل می گیرند و به همان سرعت از بین می روند. گاهی یک شخص، گروه، کمپین، قوم، واقعه، تصویر و حتی مکان فیزیکی، به شدت مورد حمایت، همدردی، توجه و یا احترام قرار می گیرد و گاهی به شدت مورد تمسخر، تنفر، برائت و یا توهین واقع می شود.
طنز دنیای مجازی اینجاست؛ همان افرادی که به طور پیوسته و با پشتکار مشغول به اشتراک گذاری و کپی کردن متن ها، تصاویر و ویدئوهای عاشقانه، عارفانه، میهن پرستانه، مذهب گرایانه، هم نوع دوستانه و انسان منشانه هستند، همان ها می توانند بخشی از سربازان ارتش های سیاهِ توهین و فحش و تخریب و تمسخر باشند.
هر انسانی جنبه های مثبت و منفی زیادی در شخصیت خود دارد که بسته به شرایط آن ها را بروز می دهد. عشق، خشم، ترس، غم، غرور، شادی و … همه از احساساتی هستند که تمام انسان ها کم و بیش از آن ها بهره برده اند. منتهی در دنیای واقعی بروز هر کدام از آن ها به شکل کنترل شده تری (کنترل های درونی و بیرونی) است که همیشه هم خوب نیست و گاهی آزاردهنده است. اما در دنیای مجازی، مجال و عرصه برای بروز احساسات بسیار بازتر است که همیشه هم خوب نیست و گاهی آزاردهنده است. همین باعث می شود که دنیای مجازی گاهی خیلی شور باشد و گاهی بی نمک.
«س.م.ط.بالا»
پی نوشت: من هم یکی از همین حاضران دنیای مجازی هستم که شاید گاهی اسیر ویژگی های آن می شوم.
بیش از هر زمان دیگری زندگی رنج آور شده است. خشم، پیش از هر احساس دیگری در وجودم برافروخته می شود. پس از آن پشیمانی. خشم و پشیمانی. خشم و پشیمانی. چه چیزی ملال انگیزتر از این تکرار بیهوده می تواند وجود داشته باشد؟! خواب هم مرا خوشحال نمی کند؛ حتی اگر رویایی به ارمغان آورد. روحم به شدت درد می کند و گرسنگی نمی تواند مُسکنی برای فراموشی این درد باشد. بوی تند حسرت و طعم تلخ حماقت نشانه های یک حمله ی احساسیِ مُخرب هستند و من بدون سنگری برای دفاع و سلاحی برای حمله، تسلیم می شوم. هیچکس نمی داند چه اندازه متنفرم از اینکه بگویم اکنون چه احساسی دارم!
«س.م.ط.بالا»
آخرین دیدگاهها