بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد برو مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.
گلستان سعدی
توانگر زادهای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچهای مناظره در پیوسته که: صندوق تربت پدرم سنگین است و کُتابه رنگین و فرش رُخام انداخته و خشت پیروزه درو به کار برده، به گور پدرت چه ماند، خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده. درویش پسر این بشنید و گفت: تا پدرت زیر آن سنگهای گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به بهشت رسیده باشد.
یکی را از ملوک مدّت عمر سپری شد. قایم مقامی نداشت. وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی…
یکی از متعبّدان در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان خوردی. پادشاهی به حکم زیارت به نزدیک…
یکی از وزرا پسری کودن داشت. پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مراین را تربیتی میکن مگر…
یکی در صنعت کُشتی گرفتن سرآمد بود؛ سیصد و شصت بند فاخر بدانستی و هر روز به…
زیر پایت گر بدانی حال مور *** همچو حال توست زیر پای پیل یکی را از ملوک،…
یکی را از علما پرسیدند که یکی با ماه روییست در خلوت نشسته و درها بسته و…
مردکی را چشم درد خاست. پیش بیطار* رفت که دوا کن؛ بیطار از آنچه در چشم ستوران*…
حکیمی، پسران را پند همی داد که جانان پدر، هنر آموزید که مُلک و دولت دنیا اعتماد…