برچسب: کولر

  • صاحب همه ی بادها

    صاحب همه ی بادها

    دخترک شاد و خندان از اتاقی به اتاق دیگر می دوید. از پنجره سرک می کشید توی حیاط تا از مرغ بی نوا که پای چپش می لنگید، بی خبر نماند. وقتی ترکه های داغ خورشید تابستان بر صورتش می نشست، زود عقب می پرید. پناه می برد به سرمای مطبوع اتاقی کوچک درست در وسط خانه.

    این اتاق یک دریچه کولر داشت و همیشه از بقیه اتاق ها خنک تر بود. اما اتاق بزرگتر فقط دو پنکه سقفی داشت و یک پنکه ایستاده هم در آشپزخانه بود. وقتی مادربزرگ با سینی چای و یک کاسه شکلات وارد اتاق شد، دخترک گفت: مامان جون خوش به حالتون؛ شما همه ی بادها رو دارید!!!

    «س.م.ط.بالا»

  • راننده اتوبوس حواسش به هوا بود

    زمان: یکی از همین روزهای گرم بهار
    مکان: یکی از همین اتوبوس های خطوط شهری تهران
    آقای راننده قبل از شروع حرکت، بلند شُد و دریچه های کولر رو بررسی کرد تا مطمئن بشه که تمام دریچه ها باز هستند و بعد از مسافرها پرسید که آیا هوای داخل خُنک هست یا نه. اصلا مگه داریم؟!

    من سالهاست از اتوبوس های داخل شهر استفاده می کنم و تا به حال چنین چیزی ندیده بودم.