برچسب: چشم درد

  • چشم درد ؛ حکایتی از گلستان سعدی علیه الرحمه

    مردکی را چشم درد خاست.
    پیش بیطار* رفت که دوا کن؛ بیطار از آنچه در چشم ستوران* می کرد، در دیده او کشید و کور شد.
    حکومت* به داور بردند.
    گفت: «بر او هیچ تاوان نیست؛ اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی».

    «گلستان سعدی»

    *بیطار: دام پزشک
    *ستوران: چهارپایان
    *حکومت: شکایت

    پی نوشت: باید یاد بگیرم مسئولیت کارهای اشتباهی که انجام میدم، بپذیرم. هر کُنشی در این جهان، یک واکنش به همراه داره و گاهی باید بهای سنگینی رو پرداخت.