برچسب: نشر سوره مهر

  • مقتل ؛ غزلی از فاضل نظری (برگرفته از کتابِ “کتاب”)

    مقتل ؛ غزلی از فاضل نظری (برگرفته از کتابِ “کتاب”)

    مقتل

    بر زمین افتاد شمشیرت ولی چون جنگ بود
    بر تو می‌شد زخم‌ها زد، بر من اما ننگ بود

    با خودم گفتم بگیرم دست یا جان تو را؟
    اختلاف حرف دل با عقل صد فرسنگ بود

    گر چه دستت را گرفتم باز هم قانع نشد
    تا نبخشیدم تو را، دل همچنان دلتنگ بود

    چون در آغوشت گرفتم خنجرت معلوم کرد
    بر زمین افتادن شمشیر، خود نیرنگ بود

    من پشیمان نیستم، اما نمی‌دانم هنوز
    دل چرا در بازی نیرنگ‌ها یکرنگ بود

    در دلم آیینه‌ای دارم که می‌گوید به آه
    در جهان سنگدل‌ها کاش می‌شد سنگ بود

    فاضل نظری – برداشته شده از کتابِ “کتاب” – انتشارات سوره مهر

    مقتل ؛ غزلی از فاضل نظری

  • دو نقل کوتاه از کتاب جنگ و صلح اثر لئو تولستوی

    آزادی، سعادت، خوشبختی؛ اسارت، رنج، بدبختی

    پی‌یر به هنگام اسارت در انبار، نه از راه تعقل، بلکه از راه عمل و توجه و مطالعه و تجارب زندگی خود، دریافت که انسان برای سعادت خلق شده است و خوشبختی در وجود او نهفته و خارج از او نیست. خوشبختی در ارضای نیازهای طبیعی و بشری است و تمام بدبختی‌ها نه از کمبود ضروریات، بلکه از زیادی آن سرچشمه می‌گیرد.

    پی‌یر در سه هفته اخیر به حقیقتی تازه و تسلابخش دست یافت. او به خوبی دریافت که در جهان هیچ چیزِ وحشتناکی نیست، و دانست که چون در جهان وضعی وجود ندارد که انسان در آن سعادتمند و به تمام معنی آزاد باشد، پس وضعی در جهان موجود نیست که انسان در آن بدبخت و محروم از آزادی باشد. همچنین دریافت که رنجِ اسارت، آزادی و آسایش را نیز حد و مرزهایی است، و این حدود به یکدیگر بسیار نزدیک‌اند. همچنین، دریافت که رنج و شکنجه کسی که فقط یکی از گلبرگ‌های بسترِ گلِ سرخ او مچاله و جابه‌جا می‌شود، از رنج و درد او که اینک روی زمین سرد و مرطوب می‌خوابد و یک طرف بدنش سرما می‌خورد و طرف دیگر آن گرم است، کمتر نیست. بله، پی‌یر دریافت که هنگام پوشیدن کفش‌های تنگ رقص در روزهای گذشته نیز به اندازه امروز که پابرهنه راه می‌رود و پایش تاول زده، رنج می‌کشیده است. دریافت هنگامی که در ظاهر به اراده شخصی خویش با همسرش ازدواج کرد، بیش از امروز، که شب‌ها در اصطبل محبوس شده، آزادی داشته است.

    جنگ و صلح ، لئو تولستوی، به روایت محمدرضا سرشار

    اندیشه‌هایی هنگام برخورد با دشمن

    «اگر از این خط پر اهمیت که حد فاصل مرگ و زندگی است، قدمی فراتر بگذاریم، به رنج‌ها و شکنجه‌های توصیف‌ناپذیری دچار خواهیم شد و مرگ را به چشم خواهیم دید. در آنجا، چیست؟ کیست؟ در آنجا، در پس این کشتزارها و این درخت و این بام که نورِ خورشید بر آن‌ها تافته است؟ هیچ کس نمی‌داند.اما دل‌ها مشتاق دانستن آن است. عبور از این مرز، وحشت‌انگیز است. اما دل‌ها آرزومند عبورند. می‌دانی که دیر یا زود باید از آن گذشت و دانست که در آنجا، در آن سوی خط مرزی چیست. همان‌طور که دانستن آنچه که در آن سوی مرگ وجود دارد، اجتناب‌ناپذیر است. اما تو نیرومند، تندرست، شاداب و برانگیخته‌ای و آدم‌های تندرست، نیرومند و برانگیخته همچون خودت، تو را احاطه کرده‌اند.»

    آری، هر کس در هنگام برخورد با دشمن، اگر این افکار را نداشته باشد، لااقل آن را احساس می‌کند و این احساس، آنچه را که در چنین دقایقی به وقوع می‌پیوندد، با درخشندگی و حساسیت خاصی در نظرش جلوه‌گر می‌سازد.

    جنگ و صلح ، لئو تولستوی، به روایت محمدرضا سرشار