انارهای نارس قصه ی قطاریست که خود مقصد مسافرانش را تعیین می کند.
هرکه در این بزم مُقرَب تر است، جام بلا بیشترش می دهند
در خلاصه ی داستان این فیلم آمده است: «انسی و ذبیح شبها را در حاشیه ی شهر، در خانه ی اجاره ای خود عاشقانه سر می کنند و روزها در متن شهر، به شغلی بدون آتیه مشغولند. انسی از زنی سالخورده که دچار نسیان است مراقبت می کند و ذبیح در ارتفاع بلند برج های شهر به کارگری مشغول است. این زوج جوان بی خیال از این معیشت معلق، در آرزوی داشتن فرزند، شب و روزشان را سر می کنند، تا اینکه…»