بدترین و خطرناک ترین کلمات اینست: همه اینگونه اند.
برچسب: لئو تولستوی
-
دیوار
میان آدمیان چیزی نیست، جز دیوار هایی که خود ساخته اند.
-
زیبایی و عشق
این زیبایی نیست که آفریننده ی عشق است، بلکه عشق است که آفریننده ی زیبایی است.
-
دوستداشتن، رحمت است؛ مورد محبت واقع شدن، خوشبختی است
دوستداشتن، رحمت است؛ مورد محبت واقع شدن، خوشبختی است.
-
پدر سرگی ؛ داستانی کوتاه از لئو تولستوی با ترجمه ی سروش حبیبی
پدر سرگی (به انگلیسی: Father Sergius، به روسی: Отец Сергий) عنوان داستانی کوتاه از لئو تولستوی (Lev Nikolaevich Tolstoi) است که بین سالهای 1890 تا 1898 میلادی نوشته شده و اولین بار در سال 1911 میلادی (پس از مرگ تولستوی) منتشر شده است.
کتاب “پدر سرگی” با ترجمه ی “سروش حبیبی” توسط “نشر چشمه” در دسترس عموم قرار گرفته است؛ در حالیکه پیش از این و در سال 1379 نیز با عنوان “پدر سرگیوس” توسط انتشارات کتاب آینه راهی بازار نشر شده بود.
خلاصه ای از داستان پدر سرگی :
داستان با دوران کودکی و جوانی شاهزاده ای استثنایی و جذاب به نام استپان کاساتسکی (Stepan Kasatsky) و در شهر پترزبورگ روسیه آغاز می شود. گویی بهترین و بزرگترین چیزها در سرنوشت شاهزاده ی جوان مقدر شده است. اما در دوران جوانی دلباخته ی دختری جذاب، دوشیزه کنتس ماری می شود و به سهولت درخواست ازدواجش مورد پذیرش قرار می گیرد.
جدایی از دنیا
کاساتسکی در آستانه ازدواج پی می برد که نامزدش پیش از او، معشوقه ی تزار نیکلاس اول بوده و چنان ضربه ای به غرورش وارد می شود که نامزدی اش را به هم می زند و به صومعه پناه می برد تا تبدیل به یک راهب شود. سالهای زیادی با خشوع و فروتنی، همراه با تردید در صومعه های مختلف برای او سپری می شوند. اما همچنان جاه طلب و عاشق شهرت است و نمی تواند بر شهواتی که قلبش را تیره می کنند غلبه کند. تا اینکه به زاهدی گوشه نشین تبدیل شده و گوشه ای معتکف می شود. او با لقب پدر سرگی شناخته می شود و شهرت تقدسش در همه جا می پیچد و از نقاط دور و نزدیک برای زیارتش می آیند.
آزمایش سخت
در شبی زمستانی گروهی تصمیم می گیرند که به دیدار پدر سرگی بروند و یکی از آنها که زنی مطلقه است شرط می ببندد که می تواند او را فریب داده و به گناه اندازد. پس به بهانه ی اینکه گم شده و در راه مانده سراغ پدر سرگی می رود و وارد حجره ی او می شود، پدر سرگی که به ضعف خود آگاهی دارد برای غلبه بر شهوتش، انگشت میانی خود را با تبر قطع می کند و اینکار تاثیر عمیقی بر زن گذاشته و موجب تغییر در او می شود.
شکست
میزان شهرت تقدس پدر سرگی به حدی می رسد که او را به عنوان یک شفا دهنده می شناسند و برای درمان بیماری های خود و نزدیکانشان به ملاقات او می آیند. با این حال پدر سرگی عمیقا از عدم توانایی خود برای رسیدن به یک ایمان واقعی آگاه است. او هنوز هم با خستگی، غرور و شهوت دست و پنجه نرم می کند که در بوته ی آزمایش دیگری قرار می گیرد و تاجری دختر جوانش را برای شفا نزد وی می آورد. اینبار پدر سرگی نمی تواند از این آزمایش سربلند خارج شود؛ پس حجره خود را ترک مىکند و پس از رؤیایى که آن را الهام خداوند مىشمارد، پیاده به شهر دوردستى مىرود که زنى از آشنایان دوران کودکىاش به نام پاشنکا در آنجا زندگى مىکند و اینک براى فراهم کردن زندگى بچههایش به کارى سخت مشغول است.
پیدا کردن راه
پدر سرگی راه پاشنکا را روشنتر می بیند و پس از جدایی از او می گوید:
«پس این بود معنای خواب من. پاشنکا سرمشق خوبی می بود برای من. ولی من به راه او نرفتم. خدا و خدمت او را بهانه کردم و چشم به مردم داشتم. پاشنکا برای خدا زندگی می کند، به این خیال که برای مردم زنده است. بله، یک کار نیک، یک پیاله آب که بی طمع پاداش به تشنه ای داده شود ارجمندتر از همه کارهای خوبی است که من در راه مردم کرده ام. از خود پرسید: آیا به راستی ذره ای نیت صدق نسبت به خدا در دل من بود؟ و جوابش این بود: بله، بود، اما هر چه بود با علف هرز شهرت خواهی و شهوت نام در چشم مردم، پوشیده و آلوده شده بود. بله، برای کسی که مثل من برای کسب نام در نظر مردم زندگی کرده خدا وجود ندارد. من از این پس به جست و جوی خدا خواهم رفت.»
پس از آن، براى جبران گناهانش سرگردان به راه مىافتد. تا اینکه روزی به خاطر نداشتن اطلاعات و مدارک شناسایی دستگیر شده و به سیبری فرستاده می شود. او در آنجا نزد دهقانی مشغول کار شده و به کودکان درس می دهد و از بیماران پرستاری می کند.
-
اعتراف ؛ مقدمه ای بر اثری منتشر نشده از لئو تولستوی
اعتراف از مجموعه کتاب های “تجربه و هنر زندگی” است که “نشر گمان” منتشر می کند. این کتاب با ترجمه “آبتین گلکار” مقدمه ای است از اثری منتشر نشده از “لئو تولستوی” نویسنده ی سرشناس روس.
بخشهایی از کتاب اعتراف را در ادامه بخوانید:
پنج سالی بود که رفته رفته چیز عجیبی برایم اتفاق میافتاد: نخست دقایقی سردرگم میشدم و زندگیام متوقف میشد، انگار نمیدانستم چگونه باید زندگی کنم و چه باید بکنم. خودم را گم میکردم و درمانده میشدم. ولی این حالت میگذشت و زندگی را به شیوه پیشین ادامه میدادم. سپس این دقایق سردرگمی بیشتر و بیشتر شد و درست به همان شکل. این توقفهای زندگی همیشه به شکل پرسشهای یکسانی بروز مییافت: برای چه؟ خب، بعد چه؟ … پرسش من، همان پرسشی که مرا در پنجاه سالگی به خودکشی سوق میداد، پرسش بسیار سادهای بود که در وجود هر انسانی نهفته است. پرسشی که زندگی بدون آن ممکن نیست، همانطور که من در عمل داشتم این را تجربه میکردم. پرسش این بود: حاصل کل زندگی من چه خواهد بود؟ یا به بیانی دیگر: آیا در زندگی من معنایی هست که با مرگی که به طور حتم در انتظار من است از میان نرود؟
پرسش از معنای زندگی تقریبا همیشه پس ذهن اغلب ما هست ولی تلاش میکنیم آن را نادیده بگیریم. اما گاهی حادثهای، از دست دادنی یا رنجی، وقفهای در زندگی روزمرهمان میاندازد. چیزی که همیشه کار میکرد از کار میافتد؛ کسی که همیشه با یک تماس در دسترسمان بود، برای همیشه می رود. میمیرد؛ یا حادثه ای مسیر زندگیمان را عوض میکند و سرشت اتفاقی و ناپایدار زندگی را به یادمان می آورد.
گاهی اوقات هم پرسش از معنای زندگی ذره ذره، خودش را از دل تجربههای روزمره بیرون میکشد و دقیقاً وقتی که همه چیز رو به راه است و در اوج موفقیت هستی، وقتی که اصلا انتظارش را نداری با تلخی و گزندگی، همه وجودت را فرا میگیرد.
«اعتراف» شرح تجربه شخصی تولستوی در مواجهه با این پرسش است و مسیری که برای پاسخ دادن به آن طی میکند.
-
دو نقل کوتاه از کتاب جنگ و صلح اثر لئو تولستوی
آزادی، سعادت، خوشبختی؛ اسارت، رنج، بدبختی
پییر به هنگام اسارت در انبار، نه از راه تعقل، بلکه از راه عمل و توجه و مطالعه و تجارب زندگی خود، دریافت که انسان برای سعادت خلق شده است و خوشبختی در وجود او نهفته و خارج از او نیست. خوشبختی در ارضای نیازهای طبیعی و بشری است و تمام بدبختیها نه از کمبود ضروریات، بلکه از زیادی آن سرچشمه میگیرد.
پییر در سه هفته اخیر به حقیقتی تازه و تسلابخش دست یافت. او به خوبی دریافت که در جهان هیچ چیزِ وحشتناکی نیست، و دانست که چون در جهان وضعی وجود ندارد که انسان در آن سعادتمند و به تمام معنی آزاد باشد، پس وضعی در جهان موجود نیست که انسان در آن بدبخت و محروم از آزادی باشد. همچنین دریافت که رنجِ اسارت، آزادی و آسایش را نیز حد و مرزهایی است، و این حدود به یکدیگر بسیار نزدیکاند. همچنین، دریافت که رنج و شکنجه کسی که فقط یکی از گلبرگهای بسترِ گلِ سرخ او مچاله و جابهجا میشود، از رنج و درد او که اینک روی زمین سرد و مرطوب میخوابد و یک طرف بدنش سرما میخورد و طرف دیگر آن گرم است، کمتر نیست. بله، پییر دریافت که هنگام پوشیدن کفشهای تنگ رقص در روزهای گذشته نیز به اندازه امروز که پابرهنه راه میرود و پایش تاول زده، رنج میکشیده است. دریافت هنگامی که در ظاهر به اراده شخصی خویش با همسرش ازدواج کرد، بیش از امروز، که شبها در اصطبل محبوس شده، آزادی داشته است.
جنگ و صلح ، لئو تولستوی، به روایت محمدرضا سرشار
اندیشههایی هنگام برخورد با دشمن
«اگر از این خط پر اهمیت که حد فاصل مرگ و زندگی است، قدمی فراتر بگذاریم، به رنجها و شکنجههای توصیفناپذیری دچار خواهیم شد و مرگ را به چشم خواهیم دید. در آنجا، چیست؟ کیست؟ در آنجا، در پس این کشتزارها و این درخت و این بام که نورِ خورشید بر آنها تافته است؟ هیچ کس نمیداند.اما دلها مشتاق دانستن آن است. عبور از این مرز، وحشتانگیز است. اما دلها آرزومند عبورند. میدانی که دیر یا زود باید از آن گذشت و دانست که در آنجا، در آن سوی خط مرزی چیست. همانطور که دانستن آنچه که در آن سوی مرگ وجود دارد، اجتنابناپذیر است. اما تو نیرومند، تندرست، شاداب و برانگیختهای و آدمهای تندرست، نیرومند و برانگیخته همچون خودت، تو را احاطه کردهاند.»
آری، هر کس در هنگام برخورد با دشمن، اگر این افکار را نداشته باشد، لااقل آن را احساس میکند و این احساس، آنچه را که در چنین دقایقی به وقوع میپیوندد، با درخشندگی و حساسیت خاصی در نظرش جلوهگر میسازد.
جنگ و صلح ، لئو تولستوی، به روایت محمدرضا سرشار
-
پذیرش عمومی
در زندگی وضعی نیست که انسان نتواند به آن خو بگیرد، به ویژه هنگامی که ببیند همه اطرافیانش آن را پذیرفته اند.
-
برابر بودن، نتیجه آگاهی از معنا و هدف زندگی
انسانی که معنا و هدف زندگی را بداند، نه تنها خود را با افراد ملت خویش برابر خواهد دانست، بلکه با تمام ابنای اقوام دیگر نیز مساوی خواهد شمرد.