برچسب: عطار

  • زین نکوتر خشت نتوانی زدن؟

    زین نکوتر خشت نتوانی زدن؟

    حکایت دیوانه‌ای که از سرما به ویرانه‌ای پناه برد و خشتی بر سرش خورد
    منطق الطیر عطار

    گفت آن دیوانه ی تن برهنه
    در میاه راه می‌شد گرسنه

    بود بارانی و سرمایی شگرف
    تر شد آن سرگشته از باران و برف

    نه نهفتی بودش و نه خانه‌ای
    عاقبت می‌رفت تا ویرانه‌ای

    چون نهاد از راه در ویرانه گام
    بر سرش آمد همی خشتی ز بام

    سر شکستش خون روان شد همچو جوی
    مرد سوی آسمان برکرد روی

    گفت تا کی کوس سلطانی زدن
    زین نکوتر خشت نتوانی زدن؟

  • چرا دوستی گیری که بمیرد؟!

    نقلست که یک روز شیخ ابوبکر شبلی رحمةالله علیه یکی را دید زار می‌گریست. گفت: چرا می‌گریی؟ گفت: دوستی داشتم بمرد. گفت: ای نادان چرا دوستی گیری که بمیرد؟!

    “تذکرة الاولیاء .:. عطار”

  • این دروغ نمی توانم گفت

    نقلست از شیخ ابوبکر شبلی رحمةالله علیه که گفت: عمری است که می‌خواهم که گویم “حسبی الله” چون می‌دانم که از من این دروغ است نمی‌توانم گفت.

    «تذکرة الاولیاء .:. عطار»

  • عجب کاری است کار سر معشوق

    جهان جمله تویی، تو در جهان نه *** همه عالم تویی، تو در میان نه
    چه دریایی است این دریای پر موج *** همه در وی گم و از وی نشان نه
    چه راه است این نه سر پیدا و نه پای *** ولیکن راه محو و کاروان نه
    خیالی و سرابی می‌نماید *** چو بوقلمون هویدا و نهان نه
    همه تا بنگری ناچیز گردد *** همه چیزی چنین و آن چنان نه
    عجب کاری است کار سر معشوق *** جهان از وی پر و او در جهان نه
    همه دل پر ازو و دل درو محو *** نشسته در میانِ جان و جان نه
    اگر ظاهر شود مویی جز او نی *** وگر باطن بود مویی عیان نه
    عجب سری که یک یک ذره آن است *** چه می‌گویم همین است و همان نه
    دلی دارم درو صد عالم اسرار *** ولیکن شرح یک سِر را زبان نه
    چنین جایی فرید آخر چه گوید *** زبان گنگ و سخن قطع و بیان نه
    «فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری (۵۴۰ – ۶۱۸ قمری)»