
گلوله برفی
یه گلوله برفی برای خودم درست کردم
بهترین چیزی که میتونست باشه.
فکر کردم مثل یه حیوون خونگی نگهش دارم
و بذارم شبها با من بخوابه.
براش لباس راحتی درست کردم
و بالشی که زیر سرش بذاره.
تا اینکه دیشب فرار کرد،
اما قبلش — رختخواب رو خیس کرده بود.
«شل سیلورستاین، از مجموعهی سقوط به بالا»
Snowball
I made myself a snowball
As perfect as could be.
I thought I’d keep it as a pet
And let it sleep with me.
I made it some pajamas
And a pillow for its head.
Then last night it ran away,
But first — it wet the bed.
«Shel Silverstein, Falling up»

عجب کلاهی
چه کلاه خنده داری!
این حرفی است که همه می زنند
چیزی که آنها نمی دانند
این است که ….
این کلاه درست به اندازه سر من است.
«شل سیلورستاین؛ از مجموعه غلط کردم»
THIS HAT
What a silly — looking’ hat–
That’s what everybody said.
What they don’t realize
Is that…
… it exactly fits my head.
«Shel Silverstein»

غلط کردم
لطفا از من نپرس
چه و کجا
و چطور و چرا و چه وقت.
فقط بگذار بگویم
من غلطی کردهام
و فکر نمیکنم دیگربار تکرار کنم.
«سرودهای از شل سیلورستاین؛ ترجمهی مهدی افشار»
Mistake
Please don’t ask me
What and where
And how and why and when.
Let’s just say
I took a dare
And I don’t thin I’ll do it again.
«Shel Silverstein»
پینوشت: چقدر این شعر رو درک کردم، وقتی یاد غلط (هایی) که کردم افتادم. لطفا از من نپرس ….
جست و جو
رفتم به جست و جوی خُمِ طلا
که در انتهای رنگینکمان منتظرم بود.
گشتم و گشتم، هی گشتم و گشتم
و باز گشتم و گشتم تا…
زیر یک شاخهی پیرِ پیچ در پیچ
پیداش کردم لابهلای بوتهها.
جانمی جان، عاقبت مال خودم شد خُمِ طلا.
خُب، دنبال چی بگردم حالا؟
«سرودهی شل سیلورستاین، از مجموعهی “آنجا که پیاده رو پایان مییابد” ترجمهی “رضی هیرمندی”»
در ادامه میتوانید متن انگلیسی شعر را نیز بخوانید:

هر که هستی بیا؛
رویاپروری بیا،
آرزومندی، امیدواری، بیا،
دروغ پردازی،
دعا خوانی،
لوبیای سحرآمیز خریداری بیا …
بیا، زیرا وقتی پیادهرو پایان مییابد، تازه دنیای سیلوراستاین شروع می شود. در این دنیا با بچهای رو به رو میشوید که به تلویزیون تبدیل شده و جای دیگر دختری میبینید که نهنگی را میخورد. تکشاخ و هیولایی که خوراکش چای و شاعر است در همین دنیا زندگی میکنند، همینطور سارا سینتیا سیلویا استاوت که آشغالها را بیرون نمیبرد.
در این دنیا جایی وجود دارد که میتوانید سایهی خود را بشویید، باغی هست که در آن الماس میروید و محلی که کفشها پرواز میکنند. خواهرها حراج میشوند و تمساحها پیش دندانپزشک میروند. شما در این کتاب با مجموعهای از اشعار و تصویرهای خندهدار و عمیق سیلوراستاین رو به رو هستید.
«برگرفته از متن پشت جلد کتاب “آنجا که پیاده رو پایان مییابد” سرودهی شل سیلورستاین»
کتاب آنجا که پیاده رو پایان مییابد (Where the Sidewalk Ends) مجموعهای از سرودهها و طرحهای شل سیلورستاین (Shel Silverstein) با ترجمهی “رضی هیرمندی” توسط “نشر هستان” منتشر شده است.
خدا لبخندی زد و به من گفت
«چطوره یه چند وقتی تو خدایی بکنی
و دنیا را بگردانی؟»
گفتم: «باشه. امتحان می کنم.
خب دفتر کارم کجاست؟
وقت ناهار چه ساعتی است؟
کی باید کارم را تمام کنم؟»
خدا گفت: «چرخ را بده به من
فکر نمی کنم هنوز برای این کار آماده باشی.»
:: شل سیلورستاین : Shel Silverstein ::

یک نفر باید …
یک نفر باید دستمالی روی این ستاره ها بکشد.
گرد رویشان نشسته.
یک نفر باید دستمالی روی این ستاره ها بکشد
عقاب ها، پرنده ها
مرغ های دریایی
همه شکایت دارند که ستاره ها کثیف شده اند
همه ستاره های جدید می خواهند.
ما که پولمان نمی رسد
لطفا دستمالت را بردار
سطل نظافت را بزن زیر بغل.
یک نفر باید دستمالی روی این ستاره ها بکشد.
شل سیلورستاین (Shel Silverstein)
«مجموعه چراغی در اتاق زیر شیروانی (A Light in the Attic)»
ترجمه ی احمد پوری

از گورخر پرسیدم،
تو سیاهی با خط های سفید؟
یا سفیدی با خط های سیاه؟
و گورخر از من پرسید،
تو خوبی با عادت های بد؟
یا بدی با عادت های خوب؟
آیا آرامی اما بعضی وقتها شلوغ می کنی؟
یا شلوغی بعضی وقتها آرام می شوی؟
آیا شادی بعضی روزها غمگین می شوی؟
یا غمگینی بعضی روزها شادی؟
آیا مرتبی بعضی روزها نامرتب؟
یا نامرتبی بعضی روزها مرتب؟
و همچنان پرسید و پرسید و پرسید.
دیگر هیچوقت
از گورخری درباره ی راه راهش
نخواهم پرسید…
«پرسش از گورخر (Zebra Question)؛ سروده شل سیلورستاین»

یه حس مشترک هست بین اون زمانی که آدمها بچه ان و اون زمانی که پیر شدن.
پسرک و پیرمرد
پسرک گفت: «گاهی اوقات قاشق از دستم می افتد.»
پیرمرد گفت: «من هم همینطور.»
پسرک آرام نجوا کرد: «من شلوارم را خیس می کنم.»
پیرمرد خندید و گفت: «من هم همینطور.»
پسرک گفت: «من خیلی گریه می کنم.»
پیرمرد سری تکان داد و گفت: «من هم همینطور.»
اما بدتر از همه این است که… پسرک ادامه داد: «آدم بزرگ ها به من توجه نمی کنند.»
بعد پسرک گرمای دست چروکیده ای را حس کرد.
«می فهمم چه حسی داری … می فهمم.»
از مجموعه “جایی که پیاده رو پایان می یابد”، سروده شل سیلورستاین
The Little Boy and the Old Man
Said the little boy, “Sometimes I drop my spoon.”
Said the old man, “I do that too.”
The little boy whispered, “I wet my pants.”
“I do that too,” laughed the little old man.
Said the little boy, “I often cry.”
The old man nodded, “So do I.”
“But worst of all,” said the boy, “it seems
Grown-ups don’t pay attention to me.”
And he felt the warmth of a wrinkled old hand.
“I know what you mean,” said the little old man.
:: Where the Sidewalk Ends: Poems and Drawings, 1974. Shel Silverstein
آخرین دیدگاهها