برچسب: شعر طنز

  • هی شعر تر انگیزد ، مجموعه شعر طنز سعید بیابانکی

    هی شعر تر انگیزد ، مجموعه شعر طنز سعید بیابانکی

    هی شعر تر انگیزد

    گفتی که «از آن باشد» گفتم که «از این باشد»
    یک نکته ی بی معنی گفتیم و همین باشد

    هرگز ندهندش زن در کوچه و در برزن
    مانند رضازاده هر کس که وزین باشد

    در کار گلاب و گل گفتند که «حُکمت چیست؟»
    گفتم که «همین خوب است، بگذار همین باشد»

    پیراهن ما را هم، از پشت کسی جر داد
    من فکر کنم کارِ شیطان لعین باشد

    خلقی شده گمراهت وقتی که به همراهت
    یک روز شهین باشد، یک روز مهین باشد

    پایت به زمین باشد دستت به هوا باشد
    دستت به هوا باشد پایت به زمین باشد

    هر جنس که در بازار دیدی و پسندیدی
    یا ساخت ایران است یا ساخت چین باشد

    یک روز جناح چپ یک عمر جناح راست
    همواره در این کشور اوضاع چنین باشد

    هر کس که در این کشور آشوب کند، جایش
    یا گوشه ی کهریزک یا کنج اوین باشد

    بر عکس شما، حافظ! من معتقدم در کل
    هی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

    مجموعه ی شعر طنز “هی شعر تر انگیزد”، دربردارنده ی 35 شعر طنز از آثار “سعید بیابانکی” است که چاپ نخست آن در سال 1391 توسط انتشارات “سپیده باوران” منتشر شد. شعری که خواندید از همین مجموعه انتخاب کردم که نام کتاب هم از آن گرفته شده است.

  • فیض بوک : این بار قرار است که روشن بنویسم

    فیض بوک : این بار قرار است که روشن بنویسم

    شعری از “ناصر فیض” از مجموعه شعر طنز “فیض بوک“:

    گفتند که از مشکل مسکن بنویسم
    طناز زیاد است، چرا من بنویسم؟
    از ارز و طلا هیچ نباید که بگویم
    آن وقت فقط باید از آهن بنویسم
    از دوست نباید گله ای داشته باشم
    باید فقط از حیله ی دشمن بنویسم
    شاعر شده ام تا بتوانم همه عمر
    از اکذب هر مسئله، احسن بنویسم
    از این بنویسم ولی از آن ننویسم
    از سِرِ ضمیر ابتر و الکن بنویسم
    می خواستم از شوش بگویم دو سه بیتی
    گفتند صلاح است که از کن بنویسم
    گفتند که از نان گران بگذرم اما
    بد نیست ز ارزانی ارزن بنویسم
    موضوع زیاد است چرا من نتوانم
    از بستنی کاله و میهن بنویسم!؟
    چون گردن ما ربط ندارد به کُلُفتی
    درباره ی باریکی گردن بنویسم
    در شهر خبر نیست، مگر اینکه بخواهم
    از حادثه ی داخل هر ون بنویسم
    یک شعر بلند از همه ی آنچه که دیدم
    از معظل کوتاهی دامن بنویسم
    آنان که به روح ایمان دارند به هر حال
    از روح نوشتند، من از تن بنویسم
    در متروی ایران، گله ها می شود از من
    حتی اگر از متروی لندن بنویسم
    بیکار نبودم که بیایم وسط گود
    درباره ی شغل و زن و مسکن بنویسم
    امروز هوس کرده ام از آنچه گذشته ست
    در فرصت پیش آمده بعدا بنویسم
    شعری بنویسم دو وجب، در سه وجب آش
    درباره ی اندازه ی روغن بنویسم
    این بار نه در هاله ای از پرده ی ابهام
    این بار قرار است که روشن بنویسم