
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وانگه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر مینکردم پیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را
هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم میزند استادهام نشاب* را
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم
اکنون همان پنداشتم دریای بیپایاب* را
امروز حالی غرقهام تا با کناری اوفتم
آن گه حکایت گویمت درد دل غرقاب را
گر بیوفایی کردمی یرغو* به قاآن* بردمی
کان کافر اعدا میکشد وین سنگدل احباب را
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب* را
سعدی چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو
ای بیبصر! من میروم؟ او میکشد قلاب را
معانی برخی لغات:
نشاب: تیرها (فرهنگ فارسی عمید)
یرغو: دادخواهی
بواب: دربان، نگهبان در
بیپایاب: عمیق
قاآن: پادشاه بزرگ؛ شاهنشاه (فرهنگ فارسی عمید)
پینوشت: ابیاتی از این غزل زیبا، با آواز “همایون شجریان” در آلبوم موسیقی “ایرانِ من” منتشر شده است. این آلبوم را میتوانید از اینجا تهیه نمایید.

تو میوه ی درباری یک شاخه ی دوری
من میوه ی افتاده به چرخ تره بارم
«از شعر “دیوار و چین” سروده ی احسان افشاری»


شد جهان زنده به بوی گل ولی من چون زیم
کز گلم بوی کسی میآید و جان می رود
امیرخسرو دهلوی

غزلی از سعید پورطهماسبی، به نقل از کتاب “قرار” که توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است:
در بیان حرف دل، چشم از زبان گویاتر است
عشق را هر قدر پنهان می کنی پیداتر است
این چه رازی بود در عالم که از ابراز آن
سینه ی صحراست سوزان، دیده دریا، تر است؟
از مرامِ کُشتگانِ راهِ حق آموختم
زندگی زیباست اما مرگ از آن زیباتر است
هیچ کس چشمی ندارد دیدن خورشید را
هر کسی که خلق را دلسوزتر، تنهاتر است
وسعت دریادلان با هم به یک اندازه نیست
گاه دریایی ز دریای دگر دریاتر است
تا بترسی از زمین خوردن، نخواهی پر کشید
زود پر وا می کند مرغی که بی پرواتر است
تا از این یک می رهم، درگیر آن یک می شوم
چشم و زلف تو، یکی از دیگری گیراتر است
در بیان عشق و شور و شوق و شیدایی خوش است
شعر در هر شیوه ای، اما غزل شیواتر است
در ادامه چند تک بیت از غزل های دیگر این کتاب را انتخاب کرده ام؛

درخت
باور ندارم که روزی سرودهای را
ببینم که به زیبایی یک درخت باشد
درختی که دهان گرسنهاش
به سینه جاری شیرین زمین فشرده است
درختی که تمامی روز رو به خدا دارد
و بازوان پربرگ خود را به دعا میافرازد
درختی که در تابستان شاید
آشیانهای از سینهسرخان را بر گیسوان دارد
و بر سینهاش برف نشسته
و با باران همنشین است
اشعار را ابلهانی چون من میسرایند
اما، تنها خداست که میتواند درخت بیافریند
این سروده را به زبان انگلیسی می توانید در ادامه مطلب بخوانید:

عقل و دل
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
« حافظ »


به مطلب می رسد جویای کام آهسته آهسته *** ز دریا می کشد صیاد دام آهستهآهسته
به مغرب می تواند رفت در یک روز از مشرق *** گذارد هر که چون خورشید گام آهستهآهسته
به همواری بلندی جو که تیغ کوه را آرد *** به زیر پای، کبک خوشخرام آهستهآهسته
ز تدبیر جنون پخته کار عقل می آید *** که مجنون آهوان را کرد رام آهستهآهسته
مشو از زیردست خویش ایمن در زبردستی *** که خون شیشه را نوشید جام آهستهآهسته
خیال نازک آخر می فروزد چهره ی شهرت *** مه نو می شود ماه تمام آهستهآهسته
دلی از آه می گفتم شود خالی، ندانستم *** که پیچد بر سراپایم چو دام آهسته آهسته
به شکرخند از آن لبهای خوش دشنام قانع شو *** که خواهد تلخ گردید این مدام آهسته آهسته
اگر چه رشته از بار گهر پیچان و لاغر شد *** کشید از مغز گوهر انتقام آهسته آهسته
اگر نام بلند از چرخ خواهی صبر کن صائب
ز پستی می توان رفتن به بام آهسته آهسته

آخرین دیدگاهها