عشق تو بلای دل درویش منست
بیگانه نمیشود مگر خویش منست
گفتم سفری کنم ز غم بگریزم
منزل منزل غم تو در پیش منست
برچسب: سفر
-
یعنی که وصال یار میباید و نیست؛ مجموعه رباعیاتی از ابوسعید ابوالخیر
-
مارک دو پلو . سفرنامه ها و عکس های منصور ضابطیان
مارک دو پلو کتابی ست مفرح از سفرنامه ها و عکس های منصور ضابطیان، چکیده ای از سفرهای او به این سوی و آن سوی جهان طی دو سال. ضابطیان در مقدمه ای بر کتاب چنین می گوید که:
با سفر، مفهوم لذت از جهان هستی را بیشتر دریافته ام و احساس خوشبختی بیشتری کرده ام. این احساس خوشبختی به واسطه ی بخش خوش گذرانه ی سفر نیست که در حضر هم می توان خوش گذراند، اما احساس خوشبختی نکرد. این احساس تنها با تجربه ی سبک زندگی مردم جهان است که پدید می آید. اینکه ببینی چگونه می شود در یک زاغه در روستایی در شهر مومباسای کنیا زندگی کرد و خوشحال بود و چگونه می توان در عمارتی باشکوه در بِوِرلی هیلز کالیفرنیا بود و دست به خودکشی زد. سفر بیش از هر چیز کارکردی درونی دارد در یافتن فرمول های مناسبی برای ساخت یک دنیای شخصی. دنیایی که مختصاتی کاملا ویژه دارد که به تعداد آدم های جهان تعدد می یابد. احساس خوشبختی کردن تنها و تنها در گرو کشف این فرمول و بنا کردن این دنیای مبتنی بر علایق شخصی و گرایش های روانی ست. آدمی یا به این فرمول دست پیدا می کند یا نه. اگر دست پیدا کند، در هر موقعیت تاریخی، جغرافیایی، اجتماعی و سیاسی که باشد می تواند راه های احساس خوشبختی را بیابد و تکرار می کنم که سفر در درک این مفهوم بسیار موثر است.
از مقدمه کتاب مارک دو پلو . منصور ضابطیان
این کتاب مجموعه ای از گزارش های شخصی ضابطیان از سفر به کشورهای کنیا، آلمان، هلند، بلژیک، جمهوری چک، پرتغال، عراق، یونان و برزیل است. نشر مثلث این کتاب را منتشر کرده است.
سفر جدا از جنیه های تفریحی و سرگرم کننده اش، یک سویه ی مهم فرهنگی دارد. آشنایی با سرزمین های دیگر آدم را از چارچوب دگم فرهنگی اش خارج می کند و او را به این نتیجه می رساند که همه ی دنیا همین چاردیواری محصور اطرافش نیست و تازه می فهمد که در گستره ی این جهان چقدر ناچیز است و دنیا چقدر شوخی تر از آن چیزی ست که تصور می کرده. در عین حال به این نتیجه می رسد که دنیا آنقدرها هم که فکر می کرده بزرگ نیست و آدم های به ظاهر غریبه در جهان چگونه به فصل مشترک هایی در تفکر و احساس می رسند.
از مقدمه کتاب مارک دو پلو . منصور ضابطیان
-
کدام رنج؟! کدام گنج؟!
مولانا گفت:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید *** معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار *** در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید *** هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید *** یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید *** از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت *** یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد *** افسوس که بر گنج شما پرده شماییداحسنت. صحیح است. صحیح است. اما پرسشی دارم. در عصر طیاره، حاجیان به سرعت نزدیک به صوت به مقصد می رسند. خدم و حشم نیز به همراه دارند. طبیب و شفاخانه نیز فراهم است. موز و پرتقال به حد افراط تقسیم می کنند. سایه بان ها گسترانیده اند. بازارها رونق دارند. سیاحتی است به نام زیارت. دیگر رنجی نیست. گنجی نیست. کدام رنج؟ کدام گنج؟
«س.م.ط.بالا»