مولانا گفت:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید *** معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار *** در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید *** هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید *** یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید *** از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت *** یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد *** افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
احسنت. صحیح است. صحیح است. اما پرسشی دارم. در عصر طیاره، حاجیان به سرعت نزدیک به صوت به مقصد می رسند. خدم و حشم نیز به همراه دارند. طبیب و شفاخانه نیز فراهم است. موز و پرتقال به حد افراط تقسیم می کنند. سایه بان ها گسترانیده اند. بازارها رونق دارند. سیاحتی است به نام زیارت. دیگر رنجی نیست. گنجی نیست. کدام رنج؟ کدام گنج؟
«س.م.ط.بالا»