برچسب: در حصار شب

  • حصار شب . شعری از محمدرضا شفیعی کدکنی

    در حصار شب

    نفسم گرفت از این شب در این حصار بشکن
    در این حصار جادویی روزگار بشکن
    تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
    لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
    چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
    به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن
    شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
    تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن
    سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
    تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
    بسرای تا که هستی که سرودنست بودن
    به ترنمی، دژ وحشت این دیار بشکن
    ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
    تو ز خویشتن برون آ، سپه تتار بشکن

    «محمدرضا شفیعی کدکنی»