برچسب: دردکشان

  • ترسم این قوم که بر دُردکشان می‌خندند…

    رونق عهد شباب است دگر بستان را *** می‌رسد مژده ی گل بلبل خوش الحان را
    ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی *** خدمت ما برسان سرو و گُل و ریحان را
    گر چنین جلوه کند مغبچه ی باده فروش *** خاکروب در میخانه کنم مژگان را
    ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان *** مضطرب حال مگردان من سرگردان را
    ترسم این قوم که بر دُردکشان می‌خندند *** در سر کار خرابات کنند ایمان را
    یار مردان خدا باش که در کشتی نوح *** هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
    برو از خانه ی گردون به در و نان مطلب *** کان سیه کاسه در آخر بکُشد مهمان را
    هر که را خوابگه آخر به دو مُشتی خاک است *** گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
    ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد *** وقت آن است که بدرود کُنی زندان را
    حافظا می خور و رندی کُن و خوش باش ولی *** دام تزویر مکُن چون دگران قرآن را