برچسب: حسین پناهی

  • بینایی ؛ ما چرا می بینیم؟ ما چه را می بینیم؟

    بینایی ؛ ما چرا می بینیم؟ ما چه را می بینیم؟

    پرسید: «ما چرا می بینیم؟»
    میشه از دید علمی به این سوال جواب داد. فلسفه هم شاید جوابی برای این پرسش داشته باشه. مذهب هم. اما یه جواب ساده وجود داره:
    «خیلی هم خوبه كه ما می بینیم
    ورنه خوب كفشامون لنگه به لنگه می شد
    اگه ما نمی دیدیم از كجا می فهمیدیم كه سفید یعنی چه؟
    كه سیاه یعنی چی؟
    سرمون تاق می خورد به در؟
    پامون می گرفت به سنگ
    از كجا می دونستیم بوته ای كه زیر پامون له می شه
    كلمِ یا گل سرخ؟(نقل از: حسین پناهی

    و همین جواب او رو قانع کرد.

    پرسید: «ما چه را می بینیم؟»
    یه زمانی خیلی چیزها رو می دیدیم. آسمون رو می دیدیم؛ درخت ها رو، آدم ها رو، خونه ها رو، پرنده ها رو. دست های پُر مهرِ پدر رو می دیدیم، صورت مهربون مادر، لبخند دلنشین خواهر و برق شیطنت توی چشم های برادر. می دیدیم دستی رو که به سمتمون دراز می شد. زندگی رو می دیدیم توی نگاه اون کسی که دوستمون داشت و دوستش داشتیم.
    اما مدت هاست که اینها رو نمی بینیم. بینایی حبس شده توی جعبه ها. ما فقط چیزهایی رو می بینیم که رسانه ها، تلویزیون ها و سایت ها به ما نشون میدن. عصرِ کوری، آغاز شده از همون زمانی که دیگه تو رو نمی بینم.

    صدا جوابش رو گرفت و خاموش شد.

    “س.م.ط.بالا”

  • چرا مُرده پرست شدم؟!

    هیچ مُرده ای نبود که مرا بیازارد. چه با کلام، چه با کردار. هیچ مُرده ای کلاه از سرم برنداشت و کلاهی نگذاشت بر سرم به غایت گشاد. هیچ مُرده ای به من دروغ نگفت. چه دونه دونه چه جُفت جُفت. هیچ مُرده ای نبود که پشتش خنجری داشته باشد نهان و یا نیشتری در زبان. هیچ مُرده ای حقی را نخورد چه کلان چه خُرد.
    ما زنده ها آنقدر به هم آزار می رسانیم که بیزار شدیم از هم؛ و بیزار شدند از من … پس در پیش گرفتم مسلکی چنین …

    «س.م.ط.بالا»

    “حسین پناهی” که رفته است، گفته است:
    «چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
    نه به دستی ظرفی را چرک می كنند
    نه به حرفی دلی را آلوده
    تنها به شمعی قانعند
    و اندكی سكوت … »