برچسب: جهان

  • جنگ هایی که دنیا را تغییر دادند . چارلز مسنجر

    جنگ هایی که دنیا را تغییر دادند . چارلز مسنجر

    “جنگ هایی که دنیا را تغییر دادند” نوشته ی “چارلز مسنجر” (Charles Messenger) با عنوان اصلی “Wars that changed the world” در سال 2009 میلادی منتشر شد. این کتاب که 25 نبرد بزرگ تاریخ را مورد بررسی قرار داده، به قلم “منوچهر پزشک” به فارسی ترجمه شده و توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است. در پیشگفتار کتاب می خوانیم:

    از آغاز تاریخ، جنگ اشتغال دائمی بشر بوده و این سخنی کاملا معقول است که در هیچ لحظه از زمان، جهان یکپارچه در صلح به سر نبرده است. همه ی جنگ ها تاریخ را تغییر می دهند و این مجموعه که برگزیده ی 25 نبرد رخ داده از سده ی پنجم پیش از میلاد تا زمان حاضر را در بر دارد، گویای این حقیقت است.

    جنگ ها، نبردها و مبارزاتی که در این کتاب گزارش شده اند، عبارتند از:

    1- جنگ بزرگ پلوپونزی 431-404 ق.م
    2- پیروزی های اسکندر 336 – 323 ق.م
    3- جنگ داخلی روم 33 – 30 ق.م
    4- مبارزه ی شارل مارتل با مورها 731 – 739 م
    5- جنگ صلیبی هفتم 1248 – 1254 م
    6- سرنگونی مغول در چین به دست دولت مینگ 1351 – 1388 م
    7- قسطنطنیه 1453 م
    8- فتح مکزیک به دست اسپانیا 1519 – 1539 م
    9- فتح هندوستان به دست بابُر 1525 – 1529 م
    10- جنگ های داخلی ژاپن 1560 – 1590 م
    11- جنگ سی ساله 1618 – 1648 م
    12- جنگ هفت ساله 1756 – 1763 م
    13- جنگ استقلال آمریکا 1775 – 1783 م
    14- انقلاب و نبردهای ناپلئون 1792 – 1815 م
    15- مبارزه ی آزادیخواهانه ی بولیوار و سان مارتین 1813 – 1825 م
    16- جنگ داخلی آمریکا 1861 – 1865 م
    17- جنگ فرانسه – پروس 1870 – 1871 م
    18- جنگ روسیه – ژاپن 1904 – 1905 م
    19- جنگ جهانی اول 1914 – 1918 م
    20- جنگ جهانی دوم 1939 – 1945 م
    21- جنگ داخلی چین 1945 – 1949 م
    22- جنگ سرد 1948 – 1989 م
    23- ویتنام 1946 – 1975 م
    24- جنگ شش روزه 1967 م
    25- جنگ با تروریسم 2001 – ؟

    در ادامه ی مطلب می توانید اطلاعات بیشتری در مورد هر کدام از آن ها بر اساس متن کتاب کسب کنید. (بیشتر…)

  • از ماست که بر ماست – What Goes Around Comes Around

    از ماست که بر ماست – What Goes Around Comes Around

    حکایت این روزهای جهانِ ما، البته جهانِ آنها، ما که جهانِ سومی هستیم؛ همین است که در شعر منسوب به “ناصر خسرو” آمده:

    روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست *** واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
    بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت: *** «امروز همه روی زمین زیرِ پَرِ ماست،
    بـر اوج فلک چون بپرم از نظـر تــیز *** می‌بینم اگر ذره‌ای اندر ته دریاست
    گر بر سر خـاشاک یکی پشّه بجنبد *** جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست»
    بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید *** بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست
    ناگـه ز کـمینگاه، یکی سـخت کمانی *** تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست
    بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز *** وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست
    بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی *** وانگاه پَرِ خویش گشاد از چپ و از راست
    گفتا: «عجب است! این که ز چوب است و ز آهن! *** این تیزی و تندیّ و پریدنش کجا خاست؟!»
    چون نیک نگه کرد و پر خویش بر او دید *** گفتا: «ز که نالیم که از ماست که بر ماست »

    از ماست که بر ماست - What Goes Around Comes Around

  • زندانی – سروده ای از “مجتبی کاشانی”

    زندانی – سروده ای از “مجتبی کاشانی”

    ذهن ما زندان است
    ما در آن زندانی
    قفل آن را بشکن
    در آن را بگشای
    و برون آی از این دخمه ظلمانی

    نگشایی گلِ من
    خویش را حبس در آن خواهی کرد
    همدم جهل در آن خواهی شد
    همدم دانش و دانایی محدوده خویش
    و در آن ویرانی
    همچنان تنگ نظر می مانی (بیشتر…)

  • جهان سومی ها، جهان اولی ها (مرزهای ناپیدا)

    جهان سومی ها مردمانی هستند سخت کوش در نام جویی و استوار بر یک پا (که مرغ را یک پا بیشتر نباشد و باقی بهانه است.) جهان اولی ها مردمانی هستند سخت کوش در کام جویی و دوان با دو پا (دو پا هم قرض می کنند، اگر نشد به زور به چنگ می آورند.)
    جهان سومی ها آرزوهای بلند دارند و از کودکی دوست داشته اند یک جهان اولی باشند اما آرزو بر دل مانده و فغان می کنند از جبر جغرافیایی. جهان اولی ها، فرزندان جهان سومی هایی هستند که روزی تصمیم گرفته اند جهان اول را بنا کنند و چون چنین شد سال هاست که پایکوبی می کنند.
    جهان سومی ها مردمانی هستند که آنچه ندارند از جهان اولی ها می خرند. جهان اولی ها مردمانی هستند که آنچه دارند به جهان سومی ها می فروشند به شرط آنکه فاصله ی مناسب طبق استانداردهای بین المللی، بین جهان اول و جهان سوم حفظ شود.
    اصولا جهان اولی ها مردمانی زیباتر هستند. زنانی خوش سیما و مردانی خوش تیپ، با چشمان آبی و موهای بلوند و قامتی چون سرو. چرا؟ چون آنها زودتر به فکرشان رسید که مجلات مُد منتشر کنند، سالن های زیبایی راه اندازی کنند، رنگ و هنر و تصویر و صدا را با هم درآمیزند و بشوند مظهر زیبایی. جهان سومی ها می مانند با اتاق های عمل، آرایشگاه ها و هزار جور مصیبت دیگر تا کمی نزدیک شوند به این نمونه های زیبایی از جهان اول.
    اصولا جهان سومی ها مردمانی هستند که همیشه باید روی سکوی نفر سوم بایستند، حتی اگر اول شده باشند.
    جهان اولی ها غنی هستند و جهان سومی ها فقیر…
    جهان سومی ها تروریست هستند و جهان اولی ها پرچم داران حقوق بشر…
    کافیست. کافیست. کافیست این همه اباطیل.
    من از جهان سوم، چهارم، دهم یا ته دنیا فکر می کنم مرزی نیست بین جهان سوم و جهان اول جز اندیشه، آنچه به آن می اندیشیم و نتیجه ای که از آن می گیریم (مرزی که دشوار است عبور از آن.)

    «س.م.ط.بالا»

  • اَصبحتُ امیراً و امسیتُ اسیراً…

    چون عمروبن لیث و اسماعیل سامانی به یکدیگر رسیدند، مصاف کردند. اتفاق چنان افتاد که عمروبن لیث به در بلخ شکسته شد و هفتاد هزار سوار او همه به هزیمت رفتند و چون او را پیش امیر اسماعیل آوردند، بفرمود تا او را به یوزبانان سپردند و این از عجایب روزگار است. چون نماز دیگر شد، فراشی که از آن عمروبن لیث بود در لشگرگاه می گشت. چشمش بر عمروبن لیث افتاد؛ دلش بر وی بسوخت. به نزد او رفت. عمرو او را گفت: «امشب پیش من باش که بس تنها مانده ام». بعد از آن گفت: «تا مردم زنده باشد، او را از قوت چاره نیست. تدبیر چیزی خوردنی کن که من گرسنه ام». فراش یک من گوشت به دست آورد و دیگی آهنین پیدا کرده، لختی سرگین خشک برچیده، کلوخی دو سه فراهم نهاد تا قلیه ای بکند. چون گوشت در دیگ انداخت و خود به طلب نمک شد، روز به آخر آمده بود. سگی بیامد و سر در دیگ کرد و پاره ای گوشت برداشت. دهنش بسوخت؛ سبک برآورد. حلقه ی دیگ در گردنش افتاد. از سوزش دیگ به آهنگ خاست و دیگ را ببرد. عمروبن لیث چون آن حال چنان دید، رو سوی سپاه و نگهبانان کرده، بخندید، گفت: «عبرت گیرید که من آن مردم که بامداد مطبخ مرا هزار و چهارصد شتر می کشید و شبانگاه سگی برداشته است و می برد!» و گفت: «اَصبحتُ امیراً و امسیتُ اسیراً».
    .:. سیاست نامه .:.
    حال تعمیم دهید همین حکایت را بر حال و روزی که جهان دارد. قصه همان است، فقط نقش آفرینان تازه به تازه می شوند. «خیام» گفت:

    ای دیده اگر کور نئی گور ببین *** وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
    شاهان و سران و سروران زیر گلند *** روهای چو مه در دهن مور ببین