برچسب: باران

  • باران می‌بارد؛ یادمان باشد که شاکر باشیم

    باران می‌بارد؛ یادمان باشد که شاکر باشیم

    باران می‌بارد؛ یادمان باشد که شاکر باشیم…

    و نگوییم مدام نیمی از سد خالیست.

    و اگر سیل آمد، لعن و نفرین نکنیم باران را.

    و بدانیم که ما، خود مقصر هستیم. بدانیم طبیعت هرگز سرِ ناسازگاری ندارد با ما…

    اندکی فکر کنیم. پس از این عمر دراز بشری که هزاران زخم بر جانِ طبیعت زده‌ایم، زخمِ زبانش نزنیم.

    زیر باران برویم. چرخی بزنیم و آغوش باز کنیم تا بشوید ما را.

    بگذاریم کمی، روحمان تازه شود. اندکی لوح سیاه دلمان خیس شود و غباری که نشسته بر اندیشه‌ی‌مان شسته شود.

    باران می‌بارد؛ یادمان باشد که شاکر باشیم…

    «س.م.ط.بالا»

  • باران از مجموعه ی اشعار محمد علی بهمنی

    باران از مجموعه ی اشعار محمد علی بهمنی

    باران

    از پله‌های ابر
    پایین می‌آید
    بی‌ذوقی نکن چتر سیاه!

    «محمدعلی بهمنی*»

    * از مجموعه ی “چتر برای چه؟! خیال که خیس نمی شود” – محمدعلی بهمنی – 1386

  • باران اسیدی

    باران اسیدی

    چشم هایم، صورتم می سوزد. هنوز هوا سرد نشده است. اما باران های شهر، اسیدی شده اند.

    «س.م.ط.بالا»

  • سفرنامه ی باران

    آخرین برگ سفرنامه ی باران این است
    که زمین چرکین است
    «دکتر شفیعی کدکنی»

  • این روزها

    این روزها
    حال و روز من خوش نیست
    باران که می بارد
    روحم خیس نمی شود

    «س.م.ط.بالا»
    (به تاریخ: پنجم آذر ماه یک هزار و سیصد و نود خورشیدی)