باران میبارد؛ یادمان باشد که شاکر باشیم…
و نگوییم مدام نیمی از سد خالیست.
و اگر سیل آمد، لعن و نفرین نکنیم باران را.
و بدانیم که ما، خود مقصر هستیم. بدانیم طبیعت هرگز سرِ ناسازگاری ندارد با ما…
اندکی فکر کنیم. پس از این عمر دراز بشری که هزاران زخم بر جانِ طبیعت زدهایم، زخمِ زبانش نزنیم.
زیر باران برویم. چرخی بزنیم و آغوش باز کنیم تا بشوید ما را.
بگذاریم کمی، روحمان تازه شود. اندکی لوح سیاه دلمان خیس شود و غباری که نشسته بر اندیشهیمان شسته شود.
باران میبارد؛ یادمان باشد که شاکر باشیم…
«س.م.ط.بالا»

باران
از پلههای ابر
پایین میآید
بیذوقی نکن چتر سیاه!
«محمدعلی بهمنی*»
* از مجموعه ی “چتر برای چه؟! خیال که خیس نمی شود” – محمدعلی بهمنی – 1386

آخرین دیدگاهها