به مطلب می رسد جویای کام آهسته آهسته *** ز دریا می کشد صیاد دام آهستهآهسته
به مغرب می تواند رفت در یک روز از مشرق *** گذارد هر که چون خورشید گام آهستهآهسته
به همواری بلندی جو که تیغ کوه را آرد *** به زیر پای، کبک خوشخرام آهستهآهسته
ز تدبیر جنون پخته کار عقل می آید *** که مجنون آهوان را کرد رام آهستهآهسته
مشو از زیردست خویش ایمن در زبردستی *** که خون شیشه را نوشید جام آهستهآهسته
خیال نازک آخر می فروزد چهره ی شهرت *** مه نو می شود ماه تمام آهستهآهسته
دلی از آه می گفتم شود خالی، ندانستم *** که پیچد بر سراپایم چو دام آهسته آهسته
به شکرخند از آن لبهای خوش دشنام قانع شو *** که خواهد تلخ گردید این مدام آهسته آهسته
اگر چه رشته از بار گهر پیچان و لاغر شد *** کشید از مغز گوهر انتقام آهسته آهسته
اگر نام بلند از چرخ خواهی صبر کن صائب
ز پستی می توان رفتن به بام آهسته آهسته
«صائب تبریزی» (بیشتر…)