آنچه می خواهم، نمی فروشند و آنچه می فروشم خریداری ندارد؛ مرا به این بازار چه حاجت است…!؟ «س.م.ط.بالا»
غزلی که می خوانید از سروده های “فاضل نظری” است که از کتاب “آن ها” نقل می کنم: وضع ما، در گردش دنیا چه فرقی می کند زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند ماهیان روی خاک…
یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه … درباره ی الی – 1387 کارگردان: اصغر فرهادی
شخصی از مولانا عضدالدین پرسید که چونست که در زمان خلفا مردم دعوی خدایی و پیغمبری بسیار میکردند و اکنون نمیکنند؟ گفت: «مردم این روزگار را چندان از ظلم و گرسنگی افتاده است که نه از خدایشان یاد میآید و…
دست فروش، دستهایش را فروخت و هنوز نمی تواند یک دست لباس نو بخرد… «س.م.ط.بالا»
مدعی خواست که از بُن بکند ریشه ی ما به دو دینار خرید از پدرم تیشه ی ما از همان روز نشست کینه ی او بر دل ما آتش کینه گرفت دامن اندیشه ی ما پس از آن شعله کشید…
کاش این دنیا هم مثل جعبه موسیقی بود. همه صداها آهنگ بودند، همه حرف ها ترانه … دلشدگان – 1370 کارگردان: علی حاتمی
روزگاریست نه غریب؛ روزگاریست نه عجیب. همانطور که می پنداشتم. گاهی سخت می گذرد، گاهی آسان. روزگار است دیگر. بگذار بگذرد… «س.م.ط.بالا»
چشم می بندم بر تو نگاه می گیرم از تو رو به سوی دیگرم باید جاودانه ها رنگ دیگری دارد… «س.م.ط.بالا» (به تاریخ: چهارم اردیبهشت ماه یک هزار و سیصد و نود و سه خورشیدی)
فرزندان آدم چون پای بر عرصه ی حیات می کوبند؛ دو منظور بر نظر دارند. خدمت به انسانیت و خیانت به انسانیت. و من نمی دانم که این به اختیار است یا به جبر. چونان که نوبت به من رسید…