در بخشی از کتاب “سقای آب و ادب” نوشته ی “سیدمهدی شجاعی” به نقل از “امام حسین علیه السلام” چنین آمده است: «تلاش می کنم که با بلندترین صدا در گوش تاریخ فریاد بزنم و این پیام را به گوش…
در خیل نگاه های خیره ی ساکنان شهری خیالی، دو چشم رؤیایی هست که خواب مرا آشفته می کند. «س.م.ط.بالا»
دیگر به کسی نخواهم گفت: «بالای چشم هایت ابروست». شاید ابروهایش را دوست نداشته باشد! «س.م.ط.بالا»
آقای رئیس جمهور می گوید هیچ منکری بالاتر از فقر و بیکاری نیست و آقای شهردار می گوید در شهر پانزده هزار کارتن خواب داریم … و من انکار می کنم که معروف نیستم. «س.م.ط.بالا»
تو را دوست دارم. خیلی زیاد. خیلی خیلی زیاد. البته نه به اندازه ی تمام دنیا، یا نیمی از دنیا. مطمئن باش اگر حتی ربعی از دنیا را به من بدهند، تو را رها خواهم کرد. اما خیالت آسوده؛ غصه…
چشم هایم، صورتم می سوزد. هنوز هوا سرد نشده است. اما باران های شهر، اسیدی شده اند. «س.م.ط.بالا»
گریه می کنم. برای …، برای …، برای … … و برای همه ی آن هایی که باید به خاطرشان گریه کنم و برای خودم؛ شاید کسی نداند که باید به خاطر من گریه کند، شاید کسی نباشد … می…
شمع شب سردیست تنم می لرزد دلم از لغزش خود می ترسد من اما … به آتش می کشم دل را اشکهای شمع، بیش از اینها بسیار می ارزد «س.م.ط.بالا» (به تاریخ سیزدهم مهرماه یک هزار و سیصد و نود…
در میان راه بود. نه. نه! هنوز چند قدم نرفته بودم که چراغ را گم کردم. نمی دانم کدام دوراهی را اشتباه کردم. کدام دوراهی ها را اشتباه کردم. سالهاست در مسیری تاریک و وهم آلود گام برمی دارم. بعید…
آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت *** وآن نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشهای *** وآن نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت آن نفسی که باخودی بسته ابر غصهای…