هر نفسی که فرو می بریم، مرگی را که مدام به ما دست اندازی می کند، پس…
به یاد یک نفر از مردم ِ همین دنیا من آن سلیمانم که مور به خوابگاه بارانم آمده…
سراب شهری بدون باغ اما پُر از کلاغ شهری سیاه و زشت رفته به زیرِ کِشت کِشتِ…
به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش امید هیچ معجزی…
مردی کنار پل عابر پیاده نشسته بود. کیسه ی زباله می فروخت. همه سیاه. گفت: «به خاطر…
در وضعیت بیگانهوار کنونی در رسانههای ارتباط جمعی، هر شهروند معمولی یک دوجین شخصیت تلویزیونی میشناسد که…
“در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند” ترجمه ای است از کتاب “The Five People You Meet…
صبح است. راه می پیماید فریادی از انعکاس شب. روی پنجره های اتاقم حک می شود؛…
خاموشانه من در صدف تنها با دانه ای باران پیوسته می آمیختم پندار مروارید بودن را غافل…