بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد برو مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.
دخترک شاد و خندان از اتاقی به اتاق دیگر می دوید. از پنجره سرک می کشید توی…
چند ماهی می شود که مطلبی ننوشته ام. دقیق به خاطر ندارم. اما امید دارم به درازای سال و سال ها نرسیده باشد. امروز که مجالی دست داد، در این موضوع درنگ کردم. چرا مثل گذشته نمی نویسم؟
توانگر زادهای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچهای مناظره در پیوسته که: صندوق تربت پدرم سنگین است و کُتابه رنگین و فرش رُخام انداخته و خشت پیروزه درو به کار برده، به گور پدرت چه ماند، خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده. درویش پسر این بشنید و گفت: تا پدرت زیر آن سنگهای گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به بهشت رسیده باشد.
بنا ندارم شبیه یک گردشگر شرح مستوفا بدهم از بازدیدها. تکرار آنچه در شبکه جهانی در دسترس است، کار من نیست. با یک جستوجو میشود بهش رسید. از آن سو شاید در ابتدای سفر با پوشش مستندساز ویزا گرفته باشم؛ اما بازگویی همگانی دیدارهای رسمی حزب که قسمت اصلی این سفر است، وظیفه من نیست و به نظرم خلاف اخلاق هم باشد (مگر اینکه نکتهای خلاف منافع ملی باشد).
من چیزی را مینویسم که اولاً مربوط به نگاه خودم باشد و در ثانی، به کار مخاطب بیاید. باقی، نه در وظیفه من است و نه در حوصله مخاطب.
شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت!
به گریه گفتمش آری: ولی چه زود گذشت
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت
…
«ایرج دهقان»
خراب حالی ما از درازی دست است
ز همت است که دیوار ما چنین پست است
ز نوبهار جهان رنگ اعتدال مجوی
که عندلیب تهیدست و غنچه زرمست است
کلاس دوم دبستان شیفت بعد از ظهر بودم. باران تندی می بارید، آن روز صبح یک چتر…
من دوستارِ دلیرانام: اما شمشیرزنی بس نیست. باید دانست که را به شمشیر باید زد! وچه بسا…