
“حمام ها و آدم ها” مجموعه ای از داستان های کوتاه و با زبان طنزِ “میخاییل زوشنکو” (Mikhail Zoshchenko)، داستاننویسِ روس، است. نشر ماهی این کتاب را با ترجمه ی آبتین گلکار منتشر کرده است. همین کتاب قبلا با عنوان “طالع نحس” در سال 1388 توسط “نشر کوچک” منتشر شده بود.
زوشنکو، همانند گوگول، «میان گریه» می خندد، ولی خنده اش امیدوارانه است و البته امید را هم به طنز می گیرد؛ چنان که خودش می گوید: «ولتر زمانی با خنده های خود شعله هایی را فرونشاند که مردم را در آن ها می سوزاندند، ولی ما با خنده ی خود می خواهیم دست کم چراغ کوچکی را روشن کنیم که برخی از مردم در نور آن ببینند چه چیزی برایشان خوب است و چه چیزی بد… اگر اینگونه شود، آنگاه می توانیم بگوییم که در نمایش زندگی، نقش ناچیز خود را به عنوان منشی و نورپرداز صحنه، درست اجرا کرده ایم.»
متن پشت جلد کتاب حمام ها و آدم ها نوشته میخاییل زوشنکو
مضمون داستانهای زوشنکو از تناقضهای زندگی روزمره در اتحاد جماهیر شوروی مایه میگیرد. بلندترین داستان این مجموعه، با نام «طالع نحس»، دوازده صفحه است و باقی داستانها اغلب از چهار صفحه تجاوز نمیکند. کتاب با یادداشت کوتاه و طنزآمیز زوشنکو، دربارهی زندگی و عقاید خودش، آغاز میشود. همچنین مترجم کتاب مقالهای از آنا یوریِونا مرژینسکایا دربارهی زوشنکو و آثارش ترجمه و به کتاب اضافه کرده است.
در ادامه یکی از داستان های این کتاب را بخوانید:
شامه ی سگی – (از کتاب حمام ها و آدم ها)
پالتو پوستِ راکونِ “یرمی بابکینِ” کاسب را کش رفتند.
یرمی بایکین داد و فغان می کرد. حتما متوجه هستید که چقدر برایش زور داشت. می گفت: «پوستین خیلی خوبی بود همشهری ها. حیف. غصه ی پولش را نمی خورم، ولی اگر دزد را پیدا کنم، چنان تفی به صورتش می اندازم که حظ کند.»
بعد یرمی بابکین از اداره ی پلیس یک سگ ردیاب خواست. سر و کله ی مردی پیدا شد با کلاه کپی و مچ پیچ، که یک سگ با خودش آورده بود. عجب سگی هم بود؛ قهوه ای، با پک و پوز خشن و کج خلق.
مرد سگ را برد کنار در که بو بکشد، پیس پیسی به سگ گفت و از او فاصله گرفت. سگ کمی هوا را بو کرد، نگاهی لای جمعیت انداخت (گفتن ندارد که کلی آدم جمع شده بود) و یکمرتبه رفت سراغ فیوکلای پیرزن، از واحد پنج، و مشغول بو کشیدن پایین دامن او شد. پیرزن خودش را کشید وسط جمعیت، سگ هم رفت دنبال دامنش. پیرزن مدام می رفت کنار و سگ هم به دنبالش. دامن پیرزن را چسبیده بود و ول نمی کرد.
پیرزن جلو مأمور به زانو افتاد: «بله، گیر افتادم، حاشا نمی کنم. پنج سطل مایه ی خمیر، بله، دستگاهش را هم قبول دارم. همه اش در حمام است. مرا ببرید به اداره ی پلیس.»
آه مردم بلند شد. پرسیدند: «پس پالتو پوست چی؟»
«روحم هم از پالتو پوست خبر ندارد، ولی بقیه اش درست است. مرا ببرید، مجازاتم کنید.»

آدمیزاد هم مثل سیب زمینی است.
اگر نسل اندر نسل در همان خاک بی قوت بکارندش خوب رشد نمی کند.
بچه های من هر کدامشان جایی به دنیا آمده اند و اگر سرنوشتشان دست من باشد، باید در خاک غریب ریشه بدوانند.ناتانیل هاتورن
خاک غریب مجموعهای است از چند داستان کوتاه و در دو بخش روایت میشود. بخش اول شامل پنج داستان کوتاه غیرمرتبط به هم است؛ با این حال، فضا و شخصیت هایی شبیه به هم دارند. «خاک غریب»، «جهنم- بهشت»، «انتخاب جا»، «خوبی محض» و «به کسی مربوط نیست» داستان های بخش اول کتاب هستند. بخش دوم با عنوان «هِما و کاشیک»، سه داستان پیوسته با نامهای «اولین و آخرین بار»، «آخر سال» و «رفتن به ساحل» را دربارهی این دو شخصیت روایت می کند.
داستان ها هر کدام عشق هایی را روایت می کنند، میان آدم هایی معمولی. بیشتر شخصیت ها مهاجرانی از هند به آمریکا هستند که برای داشتن زندگی بهتر تلاش می کنند و اتفاقا موقعیت های خوبی هم به دست آورده اند. روابط بین نسل اول مهاجران و نسل های بعدی از بُن مایه های داستان هاست و شکافی که گاهی بین آنها ایجاد شده است. پایبندی به سنت ها و گاهی پس زدن آنها، رازها و احساساتی که آدم ها از یکدیگر پنهان می کنند و یا با هم به اشتراک می گذارند؛ همه و همه در مجموع داستان هایی گیرا را خلق کرده اند. ترجمه ی این کتاب نیز روان است و خواننده را با قصه همراه می کند.
احساس ها و غرایز انسان ها در همه جای دنیا یک جور است و آدم های داستان ها آنقدر واقعی هستند که بشود دوستشان داشت، برایشان دل سوزاند و یا از آنها متنفر بود.
کتاب خاک غریب با عنوان اصلی “Unaccustomed Earth” به نویسندگی “جومپا لاهیری” (Jhumpa Lahiri) در سال 2008 میلادی منتشر شد. “نشر ماهی” این کتاب را با ترجمه ی “امیرمهدی حقیقت” منتشر کرده است.
آخرین دیدگاهها