
کتاب فلسفه ملال (A Philosophy of Boredom) نوشته “لارس اسوندسن” (Lars Fr. H Svendsen) با ترجمه “افشین خاکباز” توسط “فرهنگ نشر نو” منتشر شده است.
لینک کتاب در سایت انتشارات + امکان مطالعه بخشی از کتاب
کتاب حاضر شامل چهار فصل اصلی است:
- طرح مسئله: در فصل نخست، شرحی کلی از جنبههای مختلف ملال و رابطه آن با مدرنیته ارائه میشود.
- داستانها: فصل دوم به ارائه برخی از داستانهای ملال اختصاص دارد. یکی از نظریههای اصلی که در این بخش مطرح میشود این است که از نظر تاریخ اندیشهها، رومانتیسم برای درک ملال در دوران مدرن بنیادیترین نقش را ایفا میکند.
- پدیدارشناسی: فصل سوم بر پژوهشهای پدیدارشناسانهی هایدگر دربارهی ملال متمرکز است.
- اخلاق: در فصل چهارم این بحث مطرح میشود که در برابر ملال چه موضعی میتوانیم اتخاذ کنیم و چرا مجبور نیستیم چنین موضعی بگیریم.
متن پشت جلد کتاب فلسفه ملال
خدایان ملول بودند و بنابراین انسان را آفریدند. آدم از تنهایی ملول بود و بنابراین حوا را خلق کردند. از آن زمان، ملال وارد جهان شد و درست به همان نسبتی که جمعیت رشد میکرد، ملال نیز بیشتر میشد.
در ادامه میتوانید بخشهایی کوتاه از کتاب فلسفه ملال را بخوانید:

اعتراف از مجموعه کتاب های “تجربه و هنر زندگی” است که “نشر گمان” منتشر می کند. این کتاب با ترجمه “آبتین گلکار” مقدمه ای است از اثری منتشر نشده از “لئو تولستوی” نویسنده ی سرشناس روس.
بخشهایی از کتاب اعتراف را در ادامه بخوانید:
پنج سالی بود که رفته رفته چیز عجیبی برایم اتفاق میافتاد: نخست دقایقی سردرگم میشدم و زندگیام متوقف میشد، انگار نمیدانستم چگونه باید زندگی کنم و چه باید بکنم. خودم را گم میکردم و درمانده میشدم. ولی این حالت میگذشت و زندگی را به شیوه پیشین ادامه میدادم. سپس این دقایق سردرگمی بیشتر و بیشتر شد و درست به همان شکل. این توقفهای زندگی همیشه به شکل پرسشهای یکسانی بروز مییافت: برای چه؟ خب، بعد چه؟ … پرسش من، همان پرسشی که مرا در پنجاه سالگی به خودکشی سوق میداد، پرسش بسیار سادهای بود که در وجود هر انسانی نهفته است. پرسشی که زندگی بدون آن ممکن نیست، همانطور که من در عمل داشتم این را تجربه میکردم. پرسش این بود: حاصل کل زندگی من چه خواهد بود؟ یا به بیانی دیگر: آیا در زندگی من معنایی هست که با مرگی که به طور حتم در انتظار من است از میان نرود؟
پرسش از معنای زندگی تقریبا همیشه پس ذهن اغلب ما هست ولی تلاش میکنیم آن را نادیده بگیریم. اما گاهی حادثهای، از دست دادنی یا رنجی، وقفهای در زندگی روزمرهمان میاندازد. چیزی که همیشه کار میکرد از کار میافتد؛ کسی که همیشه با یک تماس در دسترسمان بود، برای همیشه می رود. میمیرد؛ یا حادثه ای مسیر زندگیمان را عوض میکند و سرشت اتفاقی و ناپایدار زندگی را به یادمان می آورد.
گاهی اوقات هم پرسش از معنای زندگی ذره ذره، خودش را از دل تجربههای روزمره بیرون میکشد و دقیقاً وقتی که همه چیز رو به راه است و در اوج موفقیت هستی، وقتی که اصلا انتظارش را نداری با تلخی و گزندگی، همه وجودت را فرا میگیرد.
آخرین دیدگاهها