عشق تو بلای دل درویش منست
بیگانه نمیشود مگر خویش منست
گفتم سفری کنم ز غم بگریزم
منزل منزل غم تو در پیش منست
برچسب: غم
-
یعنی که وصال یار میباید و نیست؛ مجموعه رباعیاتی از ابوسعید ابوالخیر
-
کی شود برگردم ؟
تو چنان زخمِ عمیقی زده ای بر دلِ من
که دوایی بهرِ درمانش در این عالم نیست
خود نشین در برِ من
تو طبیب من باش
تو نگهدارم باش
غمِ دوری کم نیست، بیش از این یادم نیست
این چه تقدیرم بود؟
شوم و در فالم بود
کِی شود برگردم ؟ پیش تو برگردم ؟
حالِ من می دانی، چون مرا می رانی؟
همچو برگی زردم، کِی شود برگردم ؟«س.م.ط.بالا»