برچسب: خدا

  • اگر تنهاترین تنها شوم …

    اگر تنهاترین تنها شوم …

    روزها در گذر هستند. جنگ ها در جریان هستند. انسان ها کشته می شوند. رنج می کشند.

    زمین مهربان و آسمان بخشنده، همیشه به یک حال نیستند. گاه دگرگون می شوند و خشم می گیرند. نسیمی که طوفان می شود. نم نمی که سیل می شود و لرزی که ویران می کند.

    قدرت های بزرگ در پی منافع خود هستند. و مردم در پی زندگانی یا زنده مانی خویش. در تسخیر آنچه چرخش روزگار برای این عصر تدارک دیده است. جز آه و ناله ای و گاه فریادی و گاه لقمه نانی، یاری نیست.

    نزدیک تر بیاییم. عزیزی از دست می رود. چند روزی، مراسمی هست و پیامی. نوحه ای هست و دعایی. در نسخه های جدیدتر سوت و کف و آوازی. و در پایان تنهایی و تنهایی.

    یادتان هست اخوان می گفت: “زمستان است…”

    هر چه فکر می کنم می بینم بدون خدا نمی شود. باید باشد. درست همینجا کنار ما. شریعتی هم همین طور فکر می کرد: “اگر تنهاترین تنها شوم، هنوز خدا هست”

  • از نعمتهایی که خداوند هر روز به ما می دهد با آغوش باز لذت بریم

    اگر از نعمتهایی که خداوند هر روز به ما می دهد با آغوش باز لذت بریم، هنگامی که بدی فرا می رسد، نیروی کافی برای تاب آوردنش داریم.

  • پیغام ماهی‌ها؛ سروده ای از سهراب سپهری (مجموعه حجم سبز)

    رفته بودم سر حوض
    تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب،
    آب در حوض نبود.

    ماهیان می گفتند:
    هیچ تقصیر درختان نیست.
    ظهر دم کرده تابستان بود،
    پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
    و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد.
    به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.
    برق از پولک ما رفت که رفت.
    ولی آن نور درشت،
    عکس آن میخک قرمز در آب
    که اگر باد می آمد دل او، پشت چین های تغافل می زد،
    چشم ما بود.
    روزنی بود به اقرار بهشت.
    تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن
    و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است.

    باد می رفت به سر وقت چنار.
    من به سر وقت خدا می رفتم.

    «پیغام ماهی‌ها، سهراب سپهری؛ حجم سبز»

  • به خاطر خدا

    به خاطر خدا

    مردی کنار پل عابر پیاده نشسته بود. کیسه ی زباله می فروخت. همه سیاه.

    گفت: «به خاطر خدا یکی بخر.»

    خواستم بگویم: «سالهاست مردم به خاطر خدا کاری نمی کنند.» اما مطمئن نبودم؛ نگفتم. نخریدم. رفتم.

    «س.م.ط.بالا»

  • شبحی هستم میان زمین و زمانه معلق

    شبحی هستم میان زمین و زمانه معلق

    شبحی هستم

    میان زمین و زمانه معلق.

    نه دلتنگیم به بار می نشیند

    و نه آشفته گیم ره می سپارد

    فقط گریزانم

    از غربت سردی که باید گریسـت

    شبحی ناچیزم

    اندیشه ای فقیر

    در کالبدی مدفون

    زیر حقارتی لال و گنگ

    می ترسم

    از تقدیری که مرا منها می کند

    و از تمام آینه ها محو.

    mary

  • درخت. تنها خداست که می‌تواند درخت بیافریند

    درخت. تنها خداست که می‌تواند درخت بیافریند

    درخت

    باور ندارم که روزی سروده‌ای را
    ببینم که به زیبایی یک درخت باشد

    درختی که دهان گرسنه‌اش
    به سینه جاری شیرین زمین فشرده است

    درختی که تمامی روز رو به خدا دارد
    و بازوان پربرگ خود را به دعا می‌افرازد

    درختی که در تابستان شاید
    آشیانه‌ای از سینه‌سرخان را بر گیسوان دارد

    و بر سینه‌اش برف نشسته
    و با باران هم‌نشین است

    اشعار را ابلهانی چون من می‌سرایند
    اما، تنها خداست که می‌تواند درخت بیافریند

    جویس کیلمر – 1913 

    این سروده را به زبان انگلیسی می توانید در ادامه مطلب بخوانید: (بیشتر…)

  • خدا خندید

    تلاش کردم خدا را بخندانم، خدا نخندید

    تلاش کردم خدا را خشمگین کنم، خدا خندید

  • خدا با ماست؟! دیالوگی از فیلم نجات سرباز رایان

    خدا با ماست؟! دیالوگی از فیلم نجات سرباز رایان

    – نترسین! برین جلو … خدا با ماست …
    – اگه خدا با ماست پس کی با اوناست … که دارن ما رو تیکه پاره می کنن؟!!

    نجات سرباز رایان 1998

    کارگردان: استیون اسپیلبرگ

  • خدا در همان پله ی اول مانده بود

    یک، دو، سه، چهار، … پله ای از پس پله ی دیگر. بالا و بالاتر رفتیم. گاهی ایستادیم اما به پایین نگاه نکردیم و نگاهمان به بالا بود. باز هم پله های بیشتر. آنقدر رفتیم که گمان کردیم تا خدا راهی نمانده است. زهی خیال باطل. خدا در همان پله ی اول مانده بود. …

    «س.م.ط.بالا»

    جرقه ی ذهنی این مطلب صدای زنگ در بود. فردی که مدعی بود فقیر است و نیازمند کمک. فارغ از بحث نیازمند واقعی و متکدیان دروغین. با خود گفتم حوصله ای نیست طبقات را به سمت پایین طی کنم حتی با آسانسور. کارگران شهرداری هم که باشند وضع همین است.
    حتی آنگاه که بی نوایی در کوچه فریادکنان می دود نهایت عکس العمل سرهایی است که از پنجره ها بیرون آمده و منبع صدا را می کاوند…

  • سیاست ما، دیانت ما

    از سیاست گفتیم، از سیاست نوشتیم؛ اما با سیاست عمل نکردیم. از دیانت گفتیم، از دیانت نوشتیم؛ اما با دیانت عمل نکردیم. راست می گفت مرحوم مدرس: “دیانت ما عین سیاست ما و سیاست ما عین دیانت ماست”. نه این برای خداست نه آن.

    «س.م.ط.بالا»