برچسب: اجتماع

  • دیگران هم هستند؛ آنها را فراموش نکنیم

    دیگران هم هستند؛ آنها را فراموش نکنیم

    دوستِ عزیزی دارم که روزی در حین گفتگو متوجه جنبه ی زیبایی از شخصیتش شدم. داشتیم در مورد مسائل کاری صحبت می کردیم و او از ماجرایی که در شرکت برایش اتفاق افتاده بود، می گفت. بگذریم که آن ماجرا چه بود، اما این بخشش برای من جالب بود: «نیاز به یک نرم افزار داشتم. به سی دی های شرکت که مراجعه کردم، پیدا نکردم. تصمیم گرفتم نرم افزار را از اینترنت دانلود کنم. جستجو کردم و لینک دانلود را به نرم افزار مدیریت دانلود دادم (Internet Download Manager). سرعت دانلود با توجه به شرایط اینترنت کشور، خیلی خوب بود. اما با توجه به حجم زیاد فایل و مدت زمان زیادی که برای دانلود نیاز داشت به ذهنم رسید که دیگران که می خواهند در شرکت از اینترنت استفاده کنند با مشکل مواجه می شوند. بنابراین محدودیت سرعت و استفاده از منابع را برای فرآیند دانلود تنظیم کردم تا آنها نیز بتوانند از این نعمت برخوردار شوند.»

    این حرف را که شنیدم کمی جا خوردم. با خودم گفتم اصلا مگه داریم؟! چرا که تا آن زمان اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم. هر وقت دیده بودم که سرعت اینترنت برای دانلود خوب است، فرصت را مغتنم شمرده و دلی از عزا در می آوردم بی آنکه دیگران را هم به حساب آورم. اما حالا خیلی به این موضوع فکر می کنم ولی فقط فکر می کنم و کار بر همان روال سابق پیش می برم. باشد که دیگران چنین نکنند!!!

    «س.م.ط.بالا»

  • شکست – نتیجه تلاش ها برای ساخت جامعه انسانی

    شکست – نتیجه تلاش ها برای ساخت جامعه انسانی

    شکست. این نتیجه ی تلخِ تمامِ تلاش ها، تحمل رنج ها و مصائب، جنگ ها، هدایت ها و روشنگری هاست. درک چنین نتیجه ای چندان سخت نیست اگر نگاهی به جهانی که ساخته ایم بیاندازیم و یا دستِ کم، اخبار آن را دنبال کنیم.
    جنگ، ترور، فقر، تبعیض، گرسنگی، فساد و آدم هایی که برای رهایی دست و پا می زنند؛ همه و همه، نشان از آن دارد که تلاش های مصلحانِ اجتماعی و پیامبران به شکست انجامیده است. کشتی نوحِ پیامبر، شکافته شدنِ دریاها، مصائب عیسی مسیح و رنج های پیامبر رحمت نیز نتوانستند مانع از قرار گرفتن بشرِ امروز در سراشیبی سقوط و اضمحلال شوند. چه انتظاری از تلاش های گاندی ها، ماندلاها و لوترکینگ ها می توان داشت؟
    باید این حقیقت تلخ را پذیرفت. باید شکست را پذیرفت. باید پذیرفت که آرمان ها و ایدئولوژی های ساخت یک جامعه ی انسانی به سر منزل مقصود نرسیده است. آدم هایی که به خاطر رنگ، نژاد، اعتقاد و جنسیت مورد تعدی قرار می گیرند، آدم هایی که دستشان به خون آلوده می شود، آدم هایی که فقط نگاه می کنند و سکوت تنها واکنش آنهاست، آدم هایی که در فساد و فحشا غرق شده اند، آدم هایی که از شدت فقر و گرسنگی چیزی جز پوست و استخوان نیستند؛ اینها چگونه می توانند تشکیل دهنده ی یک جامعه ی انسانی باشند؟! چنین چیزی ممکن نیست و این یعنی شکست.

    «س.م.ط.بالا»

  • دفاع از دیوانگی – نوشته هایی از وودی آلن

    دفاع از دیوانگی – نوشته هایی از وودی آلن

    کتاب « دفاع از دیوانگی » (The Insanity Defense) که در سال 2007 منتشر شده، مجموعه ای از مقاله های طنز وودی آلن از سه کتابِ بی حساب (Getting Even – 1971)، بی بال و پر (Without Feathers – 1975) و عوارض جانبی (Side Effects – 1980) است. هر سه ی این کتاب ها که در فهرست کتاب های پرفروش آمریکا قرار داشته اند، شامل مقالات و نمایشنامه هایی هستند که پیش تر در نشریات مختلفی از جمله نیو ریپابلیک، نیویورک تایمز، نیویورکر و غیره به چاپ رسیده بودند.

    این کتاب را “مازیار عطاریه” به فارسی برگردانده و نشر “شور آفرین” منتشر کرده است. مترجم در مقدمه ی کتاب در مورد نام کتاب توضیح داده است که: «نام انگلیسی این کتاب به معنی “دفاع مبتنی بر جنون” است. این اصطلاح حقوقی زمانی به کار می رود که وکیل مدافع سعی در اثبات جنون موکل خود دارد تا باعث تبرئه ی او شود و یا از شدت مجازاتش بکاهد. اما از آن جایی که ترجمه ی فارسی این عبارت چندان مناسب نام کتاب نبود، عبارت ” دفاع از دیوانگی ” را انتخاب کردم که بی ارتباط با محتوای کتاب نیست.»دفاع از دیوانگی - نوشته هایی از وودی آلن

    گاهی برای درک مفهوم و طنازیِ نوشته های طنز ادبیات ِ غرب، باید با برخی از مسائل فرهنگی و سیاسی و اجتماعی آن ها آشنایی داشته باشیم. برخی از نوشته های این کتاب هم اینگونه هستند. با این وجود سطرهای زیادی در جای جای کتاب هست که خنده را بر لبان شما می آورد و گاهی تلنگری است بر فراموشی ها و روزمرگی هایی که گرفتار آن هستیم. در ادامه بخش هایی از کتاب را می نویسم:

    دفاع از دیوانگی – نگاهی به جرایم سازمان یافته
    سال گذشته گروه های منسوب به جرایم سازمان یافته در بیش از صد قتل به طور مستقیم دخیل بوده اند و اعضای مافیا در صدها قتل دیگر به طور غیرمستقیم یا با قرض دادن پول به آن ها برای کرایه ماشین یا با نگه داشتن کتِ قاتل ها دخالت داشته اند. دیگر فعالیت های غیرقانونی کازا نوسترا (مافیای سیسیل) عبارتند از قمار، مواد مخدر، فحشا، هواپیماربایی، ربا و انتقال یک ماهی بزرگ در پروازهای داخلی با مقاصد غیر اخلاقی. ریشه های این امپراتوری فاسد حتی به خود دولت نیز می رسند. همین چند ماه پیش دو سرکرده ی مافیا که علیه آن ها اعلام جرم شده بود، شب را در کاخ سفید گذراندند و رییس جمهور خود روی کاناپه خوابید.

    دفاع از دیوانگی – خاطرات اشمید
    از من پرسیده شد که آیا مفهوم اخلاقی کاری را که می کردم می دانم یا نه. در جلسات دادگاه نورمبرگ هم گفتم که من نمی دانستم هیتلر نازی است. سال ها فکر می کردم او برای یک شرکت مخابراتی کار می کند. وقتی متوجه شدم او چه هیولایی است، دیگر دیر شده بود و قسط برخی لوازم مغازه ام هنوز مانده بود. یک بار اواخر جنگ تلاش کردم دستمال پسِ گردن پیشوا را بردارم و بگذارم مقداری خرده مو به داخل یقه اش برود اما در آخرین لحظه ترسیدم و از انجامش منصرف شدم. (بیشتر…)

  • ساختمان – اشاره ای به ساخت و سازهای دیوانه رنگ

    در مسیرِ رودهای تشنه ی کوه های شمالی، ساختمان های کوچک و بزرگ روییده و هنوز چشمِ طمعِ قارونیان سیراب نشده و اما چگونه است که عده ای مانده اند در حسرت یک سقف؟! تا کِی شود که طبیعت سازِ دیگر آغاز کُند …

    «س.م.ط.بالا»

  • دُرد شبنم

    دُرد شبنم

    دُرد شبنم را از کتاب “تلنگر” شامل طرح ها و نوشته های “اردشیر رستمی” انتخاب کردم. بخوانیدش و اصلا مگه داریم؟!

    بارها به دوستانم گفته ام که گاه پیش می آید که انسان های عادی حرف هایی می زنند که به اندازه حرف های انسان های بزرگ مهم و زیبا هستند. اشکان عباس نژاد از بچه های گروه خدمات است که هیچ اسمی جز در شناسنامه و اقوام ندارد.
    از او پرسیدم: «چرا محل کار قبلی ات را ترک کردی و به اینجا آمدی؟ این جا کار تو 10 برابر آن جاست.»
    پاسخ اندیشمندانه ای داد و گفت: «جایی که قبلا کار می کردم مخاطبانش انسان های بیکار بودند و سرویس دادن برای بیکاران برایم سخت بود اما این جا برای کسانی کار می کنم که در حال کار هستند.»
    به نظر شما چند نفر در بین 6 میلیارد می توانند اینگونه فکر کنند؟
    او ارزش های دیگری هم دارد. حرف ها و اعمال بزرگ، از درون های بزرگ می آیند. می توان بزرگ بود و هیچ اسمی هم نداشت.

  • اشتباهِ تایپی، آبروی رفته و نزاع مجازی

    اشتباهِ تایپی، آبروی رفته و نزاع مجازی

    حکیم، تنها در کوچه، در پناه خُنکای سایه ی دیواری، نشسته بود. سر به جیب مراقبت فرو برده و در بحرِ مُکاشفت مُستَغرَق شده بود. ایام تعطیلات بود و مریدان نزدِ خانه و کاشانه ی خویش رفته بودند. مردم نیز کمتر شنیدن موعظه و پند را تاب می آوردند. پس فرصتی مغتنم بود تا به مکاشفه و مراقبه بپردازد و چون فرصت می یافت سری هم به اینستاگرام و فیسبوک و تلگرام و وایبر و توییتر و از این دست می زد. ساعتی به همین طریق گذشت تا آنکه از فرشتگان ملکوت که دامن از کَفَش بُرده بودند و مَه رویانِ خاکی که دلش را ربوده بودند، ملول گشت. پس سر برآورد تا دمی بیاساید و نفسی تازه کند. نگاهش افتاد به «خرِ ملا نصرالدین» که خرامان به سویش می آمد. چون «مُلا» را همراه خر نیافت، خواست که تفریحی کند. پس خر را در آغوش گرفت و در همان صورت عکسی انداخت و در صفحات اجتماعی اش به اشتراک گذاشت. با این مطلع که «من و ملا نصرالدین، فی المجلس، یهویی …» و آنقدر از این حال به شعف آمده بود که «خَر» را از قلم واگذاشت.

    الغرض، چون مریدانِ ملا و مریدانِ حکیم، این صورت بدیدند و آن طلیعه بخواندند؛ نزاعی مجازی بینشان درگرفت و لایک ها زدند و کامنت ها نوشتند و هر چه از قُماشِ پرده بود دریدند. گویند تا سالیان بسیار پس از آن، مُلا، حکیم را بلاک (Block) کرده بود.

    پی نوشت: از کرامات حکیم نقل است که به فرمان او دوربین در محلی مناسب می ایستاده و عکس می گرفته و حکیم از «مونوپاد» بی نیاز بوده است.

    «س.م.ط.بالا»

  • سیگار نَکِش

    سیگار نَکِش

    جوان روی سکوی کنارِ پیاده رو نشسته بود. سیگار می کشید. زنِ میانسال که در پیاده رو قدم می زد، جوان را که دید مکث کرد و بعد رو به او گفت: «نکن اینکار رو. تو هم مثلِ پسرِ من می مونی. سیگار نَکِش.» جوان که نمی دانست چه واکنشی نشان دهد، لبخندی زورکی زد و سیگار را انداخت توی جوی آب (البته جوی آب محل ریختن زباله نیست ولی بعضی ها نمی دونن…).

    من که دیگر از آن دو دور شده بودم با خود فکر کردم چه خوب است که در این شهرِ شلوغ که مردم بی تفاوت از کنار یکدیگر، از کنار دیوارها و هر چیز دیگر رد می شوند (مگر آنکه سوژه ی مناسبی برای منتشر کردن در صفحه های اجتماعی باشد) هنوز هستند کسانی که به محیط پیرامون خود اهمیت می دهند و راحت نادیده نمی گیرند… شاید بگویی: «اصلا مگه داریم؟» بله. داریم.

    «س.م.ط.بالا»

  • فریاد

    فریاد

    مشت می کوبم بر در
    پنجه می سایم بر پنجره ها
    من دچار خفقانم، خفقان!
    من به تنگ آمده ام از همه چیز
    بگذارید هواری بزنم:
    – آی!
    با شما هستم!
    این درها را باز کنید!
    من به دنبال فضائی می گردم،
    لب بامی،
    سر کوهی،

    دل صحرایی
    که در آنجا نفسی تازه کنم.
    آه!
    می خواهم فریاد بلندی بکشم
    که صدایم به شما هم برسد!
    من هوارم را سر خواهم داد!
    چاره درد مرا باید این داد کند
    از شما “خفته ی چند”!
    چه کسی می آید با من فریاد کند؟

    «فریدون مشیری»

    (بیشتر…)

  • حاشیه فرای متن

    بخشی از کتاب “مسئولیت شیعه بودن” که دربرگیرنده ی یکی از کنفرانس های “دکتر علی شریعتی” است:
    «با عده ای از دوستان در سفر حج می رفتیم خدمت یکی از دانشمندان. قبل از تشرف، من در بین راه برای رفقا پیش بینی کردم که چه مسائلی به عنوان مسائل علمی و مشکلات اجتماعی، آنجا مطرح خواهد شد و برای حلش کوشش و اجتهاد خواهد گردید.
    از شش مسأله ای که پیش بینی کردم، چهارتاش درست درآمد و دوتای دیگر هم که مطرح نشد یکی به این علت بود که خود رفقای ما مسائل دیگری طرح کردند و یکی به این علت که دیگر وقت نبود.
    یکی از آن “مشکلات علمی و اجتماعی” اسلام که آنجا مطرح شد و مدتها بحث و جنجال و کوشش و حساسیت دسته جمعی برای حل فوری اش مصروف شد، مسائلی از قبیل صهیونیسم و استعمار و عقب ماندگی و فقر کشورهای اسلامی و قطعه قطعه شدن اُمت مسلمان و تضاد استثمار و تفرقه و هجوم فرهنگ غربی و مسخ فرهنگ اسلامی و بیگانگی نسل جدید غرب زده با اسلام و نفی و مسخ تاریخ و انحطاط فکری مسلمین و مشکلات فرقه ای و …
    هیچکدام نبود. مشکل این بود که: «در قطب شمال یا جنوب که شش ماه شب است و شش ماه روز، اگر احیانا انسان هایی بتوانند در آنجا زندگی کنند و یا از آنجا بگذرند، و اگر مسلمانی تصادفا در آنجا بود، یا یکی از ساکنان احتمالی آنجا احتمالا تحت تاثیر اسلام قرار گرفته و مسلمان شد، حکم نماز و روزه اش چه خواهد بود؟»
    تا بالاخره پس از کشاکش های علمی و اظهار نظرها و فرضیه ها و فتواهای مختلف، شخص دانشمند مزبور که مرد بزرگ و روشنی هستند، فرمودند فتوای من این است که مسلمانی که در قطب شمال یا جنوب زندگی می کند احکام نماز و روزه از او ساقط است. چون نماز، نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا در شبانه روز است و آنجا نه شبانه روزی است و نه صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشائی. روزه هم روزه ی ماه رمضان است و آنجا اصلا ماهی نیست که ماه رمضانش باشد.»

    پی نوشت: حکایت امروز مسلمانان نیز همان حکایت است. اصل را رها کرده اند و فرع را می جویند.

  • آماده خوری ؛ آغاز انحطاط جامعه از نگاه شهید دکتر بهشتی

    آماده خوری ؛ آغاز انحطاط جامعه از نگاه شهید دکتر بهشتی

    شهید دکتر بهشتی در یکی از سخنرانی های خود به شرایط آغاز انحطاط جامعه ی انقلابی ایران اشاره می کنند:

    حرکت کن. فکر و بازویت را به کار بیانداز. در زندگی اجتماعی حضور داشته باش. منتظر چه هستی؟ مگر اینکه خدای ناکرده، مردم ما دچار بیماری آماده خوری شده باشند. وای بر آن روز که زن و مرد این جامعه هوس کنند که سفره ی آماده بگسترانند و بر سر آن بنشینند. آن روز، آغاز انحطاط جامعه ی انقلاب کرده ی ماست. روی سخنم با همه است. پیر و جوان، خردسال و بزرگسال، زن و مرد. سال ها تلاش و حرکت شبانه روزی لازم است تا ما شکر این نعمتِ استقلال را به جا آوریم.

    متاسفانه این هشدارها جدی گرفته نشدند و سال هاست که به آماده خوری مبتلا شده ایم…