سر خود را مکن اینگونه به برف به عمل کار برآید نه به ورد و نه به حرف بر فرض چنین کاسه ی رأی ات…
حدیث این بیابان جای بیان ندارد *** دشت به این فراخی، آرش کمان ندارد در چه شگفتی اگر قامت رستم شکست؟ *** با حیله های…
براى امیرى خرما هدیه آوردند. خیال کرد خرماى تر و تازه است و قابل نگهدارى نیست. دستور داد فقراى شهر را خبر کنند تا به…
ما را ببین و یکدم با ما نشین و یکدم این شام را سحر کن تا چای می کشد دم «س.م.ط.بالا» (به تاریخ: بیست و…
فرعون خوشه اى انگور در دست داشت و تناول مى کرد. ابلیس نزدیک او آمد و گفت: هیچکس تواند که این خوشه انگور تازه را…
شعر زیر توسط آقای “محمد نظری ندوشن” سروده شده و من آن را از سایت “دفتر طنز حوزه ی هنری” به نشانی اینترنتی http://www.daftaretanz.com ،…
روزى انورى از بازار بلخ مى گذشت، هنگامه اى دید، پیش رفت و سرى در میان کرد، مردى دید که قصاید انورى به نام خود…
همه چی ارزونه! تو چرا می خندی؟ وسط شعر من، صفحه رو می بندی! *** همه چی ارزونه وقتی که رویاها به همین نزدیکی ته…
آقا… ببخشید؟! چند قدم دیگر برداشتم. لحظه ای مکث کردم. نباید بی تفاوت باشم. نمی توانم از کنار صداهای شهر بی اعتنا عبور کنم. برگشتم….
می نویسم از بهار، تا سبز گردد روزگار می نویسم از بهار، تا نخشکد یک درخت تا نمیرد آرزو یا نگردد واژگونم بخت می نویسم…