مرد سراسیمه وارد واگن شد، چند ثانیه ای گذشت تا متوجه شد که تقلایش برای پیدا کردن یک صندلی خالی بی نتیجه خواهد بود. کمی آرام گرفت. چند قدم جابه جا شد. دستش را به میله ی متصل به سقف …
روی صندلی نشسته ای، سرت را پایین انداخته ای، کف اتاق را نگاه می کنی، اگر با سنگ پوشیده شده بود شروع می کنی سنگ ها را می شماری؛ اگر سنگ نبود چه؟! مهم نیست همواره چیزی برای شمردن روی …
قلبم تیر می کشد. نشانی بیمارستان قلب را به من دادند. دکتر چیزهایی می گفت از انسدادِ رگ ها. از دریچه ی تنگ. من چیزی نفهمیدم. او هم نفهمید. هیچ کس نفهمید که قلبِ من از کودکی، تنها تیر کشیدن …
نوشته های شما همیشه فوق العاده اند
زمین به ما آموخت
ز پیش حادثه باید که پای پس نکشیم
مگر کم از خاکیم؟
نفس کشید زمین، ما چرا نفس نکشیم؟!
فریدون مشیری
همیشه با یک پا به طرف سراشیبی و یا پای دیگر رو به بلندی رفتهایم
و درنتیجه
وجود مان معلق بوده است…
بزرگ علوی