گُل فروش س.م.ط.بالانثر آبدار2017-08-02 گُل فروش دنبال ماشین دوید و دوید و دوید؛ تا به قطعه ی دویست و شونزده رسید و در ردیف هفت، آرام گرفت… «س.م.ط.بالا» آرامشفقرگُل فروشمرگ
زمین به ما آموخت ز پیش حادثه باید که پای پس نکشیم مگر کم از خاکیم؟ نفس کشید زمین، ما چرا نفس نکشیم؟! فریدون مشیری پاسخ
همیشه با یک پا به طرف سراشیبی و یا پای دیگر رو به بلندی رفتهایم و درنتیجه وجود مان معلق بوده است… بزرگ علوی پاسخ
دو شعر از کتاب “پرده را کنار بزن در پایان تنها عشق پیروز است” س.م.ط.بالاپراکنده های ادبی, کتاب2017-07-28 به یاد یک نفر از مردم ِ همین دنیا من آن سلیمانم که مور به خوابگاه بارانم آمده است، و می … ادامه خواندن
اشتباهِ تایپی، آبروی رفته و نزاع مجازی س.م.ط.بالادیجیتالیتی, نثر آبدار2015-08-08 حکیم، تنها در کوچه، در پناه خُنکای سایه ی دیواری، نشسته بود. سر به جیب مراقبت فرو برده و در … ادامه خواندن
جنگ آوار می شود روی سَرَت – روایتی خیالی از آغاز جنگی واقعی س.م.ط.بالانثر آبدار2015-09-22 جنگ آوار می شود روی سَرَت. داشتی زندگیت را می کردی. پاییز هنوز دست به کار نشده، جنگ پیش دستی … ادامه خواندن
قالیچه س.م.ط.بالانثر آبدار2016-11-07 زن رو به روی دارِ قالی نشست. چند گره بیشتر نمانده بود. دستهایش دیگر نرمی و لطافت دوران نوجوانی را … ادامه خواندن
نوشته های شما همیشه فوق العاده اند
زمین به ما آموخت
ز پیش حادثه باید که پای پس نکشیم
مگر کم از خاکیم؟
نفس کشید زمین، ما چرا نفس نکشیم؟!
فریدون مشیری
همیشه با یک پا به طرف سراشیبی و یا پای دیگر رو به بلندی رفتهایم
و درنتیجه
وجود مان معلق بوده است…
بزرگ علوی