“عصر فریب ؛ دیپلماسی اتمی در دوران خیانت” مجموعه ای از خاطرات “محمد مصطفی البرادعی” دبیرکل سابق آژانس بین المللی انرژی اتمی است. البرادعی در سال 1942 میلادی در الدقی مصر متولد شده و دکترای حقوق بین الملل را از دانشگاه نیویورک اخذ نموده است. او از سال 1997 تا 2009 میلادی برای سه دوره ی متوالی به عنوان دبیر کل آژانس بین المللی انرژی اتمی انتخاب گردید.

کتاب عصر فریب که بیشتر موضوعات و مفاهیم بیان شده ی آن از سخنرانی ها و نوشته های البرادعی در دوران مسئولیتش گرفته شده در دوازده فصل تنظیم شده است که عبارتند از:

  • عراق 1991-1998: افشای یک برنامه مخفیانه
  • کره شمالی 1992-2002: پرونده ی پلوتونیوم مفقود شده
  • عراق 2002 و بعد از آن
  • کره شمالی 2003 به بعد
  • ایران، 2003-2005
  • لیبی: کشف و خلع سلاح
  • بازار اتمی ای کیو خان
  • از وین تا اسلو
  • ایرن، 2006: یک سانتریفیوژ هم نه!
  • معیارهای متناقض
  • ایران، 2007-2008
  • ایران، 2009

این کتاب را فیروزه درشتی و شیما صفایی به زبان فارسی ترجمه کرده اند و انتشارات ایران آن را چاپ نموده است. محمدالبرادعی که در طول سه دوره مسئولیت در جایگاهی حساس با فراز و نشیب های زیادی مواجه شده و با سیاستمداران بزرگی همنشین بوده، حرف های زیادی برای گفتن دارد و می تواند ابهامات زیادی را از بین ببرد. وی کتاب خود را با این کلمات آغاز نموده است:

دیپلماسی اتمی یک مسئولیت پیچیده و بلندمدت است. با این حال به دلیل کار شدید و تعهد پایدار افراد در سراسر جامعه اتمی بین الملل، دنیا هنوز جای بهتری است.

تمام فصول کتاب کشش مناسبی برای خواندن دارند و مطالب بازگو شده می تواند برای مخاطب جذاب باشد. بخش هایی از این کتاب را اینجا نقل می کنم؛ امکان دارد انتخاب این بخش ها کمی جهت گیری داشته باشد بنابراین خواندن این کتاب به صورت کامل خیلی خوب است.

در ناهار خصوصی دبیرکل، بعد از سخنرانی پاول در سازمان ملل، دومینیک دو ولپن (Dominique de Villepin)، وزیر امور خارجه فرانسه – تاریخدان و دیپلمات فاضلی که مخالف پاول به نظر می رسید – پاول را با نگاهی به گذشته که مانند پیشگویی و ابلاغ به نظر می آمد، خطاب کرد و گفت: «شما آمریکایی ها عراق را درک نمی کنید. اینجا سرزمین هارون الرشید است. ممکن است بتوانید در یک ماه آن را خراب کنید، اما یک نسل طول می کشد تا صلح را برقرار کنید». ( عصر فریب – محمد مصطفی البرادعی )

حال و حوصله ی بحث و گفت و گو نداشتم. وقتی نوبت به من رسید تا برای اعضا سخنرانی کنم، با یک نقل قول سخنم را به پایان رساندم. گفتم: «با توجه به همه فعالیت هایی که داشتیم، یاد سخنان آدلای استیونسون در 1952 می افتم که می گفت هیچ بدی و شری در اتم وجود ندارد؛ شر تنها در روح انسانهاست.» ( عصر فریب – محمد مصطفی البرادعی )

ناگوارترین واقعیت جنگ عراق و عواقب گسترده ی آن – جنبه ای که در گزارش های رسانه های غربی به طور ناراحت کننده اصلا توجهی به آن نمی شد – از بین رفتن زندگی غیرنظامیان عراق است. آمارها حاکی از مرگ هشتصد هزار عراقی در طول سه سال اول جنگ است. این آمار، شامل میلیون ها نفری که معلول یا زخمی شدند یا کسانی که از خانه های خود رانده شده و آواره شدند و معیشت و کسب و کار خود را از دست دادند، نمی شود. در کل، ایالات متحده و غرب حساب دقیق تعداد سربازان کشته شده خود را داشتند. اما جمعیت غیرنظامی کشته شده در عراق در گزارش های رسانه ای جایی نداشتند. این موضوع، تا اندازه کمتری، درباره افغانستان هم صدق می کند. رهبران غربی چطور نمی توانند خشم و عصبانیت ناشی از احساس بی عدالتی، تحقیر و تلخی را که این تراژدی برانگیخته و یا زخم های فرهنگی را که حداقل یک نسل ادامه پیدا می کند، درک کنند؟ ( عصر فریب – محمد مصطفی البرادعی )

سِر کریستوفر مایر (Sir Christopher Meyer)، سفیر بریتانیا در واشنگتن، دلیل آورده که تصمیم جنگ، سال 2002 در کمپ دیوید، در جلسه ای بین بلر و بوش اتخاذ شده بود. گزارش های متعدد دیگری اشاره کرده اند که به دنبال حملات تروریستی سپتامبر 2001 در ایالات متحده، تفکر نومحافظه کار در پی تنبیه یک کشور مسلمان و ترجیحا عرب بود و عراق به عنوان هدف انتخاب شد. با این تفاسیر، جنگ عراق، جنگ ایدئولوژی بود؛ جنگی که با تصور تبدیل عراق به واحه دمکراسی، تهییج شده بود و در مقابل، می توانست چشم انداز جغرافیای سیاسی خاورمیانه را دگرگون کند.

هم بوش و هم بلر، بدون در نظر گرفتن توجیهات و دلایلی که برای جنگ بیان کرده اند، نشان داده اند که انگیزه اصلی جنگ، همان تغییر رژیم بود. آنها به همراه تعدادی از همدستان اصلی خود، تهدید قریب الوقوع تسلیحات کشتار جمعی صدام حسین را بزرگ می کردند؛ تسلیحاتی که در حقیقت وجود نداشتند. دیک چنی سپتامبر 2003 طی مصاحبه ای، در پاسخ به سوالات مطرح شده، اعلام کرد قبل از جنگ سوء تفاهم شده است و گفت: «هرگز مدرکی نداشتیم که نشان بدهد صدام حسین به سلاح اتمی دست پیدا کرده است.» ( عصر فریب – محمد مصطفی البرادعی )

مواضع اتخاذ شده توسط شورای امنیت در پرونده های مختلف در واکنش به تهدیدات تکثیر تسلیحات اتمی، پوچ و بدون نتیجه بوده است. برای اینکه شورای امنیت مؤثرتر باشد، چند اصلاح و تعدیل لازم است: از جمله تمرکز بر علت های ریشه ای عدم امنیت، به جای تمرکز محض بر علایم و نشانه های آن؛ واقع گرایی و چالاکی بیشتر در رسیدگی به عدم پذیرش، یا به عبارتی مداخله سریع به جای نوش دارو بعد از مرگ؛ اقدامات اجرایی مؤثر که حکومت های مورد نظر را هدف قرار دهند، نه شهروندان غیرنظامی بی گناه را؛ و تداوم همین رویکرد در مواجهه و رسیدگی به موقعیت های مشابه.

این الزامات در انجام اصلاحات، در هیچ جا به اندازه رسیدگی به برنامه اتمی جمهوری اسلامی ایران مؤثر نخواهد بود. ( عصر فریب – محمد مصطفی البرادعی )

ابهام موجود در پاسخ آقازاده چندان اطمینان بخش نبود. فهرست بلندبالای بهانه هایی که برای به تعویق انداختن دیدار وعده داده شده می شنیدیم، هنوز هم ناراحت کننده بود: رئیس جمهور خاتمی در «سفر» بود؛ رئیس جمهور خاتمی «بیمار» بود؛ تاریخ های انتخاب شده «ناجور» بود. این بهانه ها چند ماهی ادامه داشت.

در این اثنا، در نشستی در واشنگتن با کالین پاول و ریچارد آرمیتاژ، معاون وزیر خارجه، به آنها گفتم، سیاست شما درباره ایران – با اتکای شدید به تحریم های اقتصادی سنگین و بایکوت و تحریم به منظور ممانعت از توسعه تسلیحاتی – کارساز نبوده است. معتقد بودم که اقدامات تنبیهی، اقداماتی که نمی توانند دلایل اصلی برای تعقیب و پیگیری توسعه هسته ای یک کشور باشند، نمی توانند یک سیاست درست را بنیان نهند و عملا هیچ نوع استراتژی را به وجود نمی آوردند و فقط برنامه تسلیحات اتمی را به تاخیر می اندازند. اگر کشوری همچون ایران می خواست به تسلیحات اتمی دست پیدا کند، رویکرد آمریکا برای متوقف کردن آن کافی نبود. پاول اظهار نظر نکرد، اما آرمیتاژ موافقت کرد که به نظرم نشانه امیدوار کننده ای بود.

در آن زمان، داشتم تجربیات آژانس بین المللی انرژی اتمی را در آرژانتین، برزیل و آفریقای جنوبی به کار می گرفتم. علی رغم سال ها محدودیت صادرات به این کشورها، دو کشور اول به فوت و فن اتمی برای چرخه سوخت دست یافته بودند و کشور سوم در واقع به تسلیحات اتمی دست یافته بود (و بعدها آن را تکثیر کرد). از آنچه بکرات مشاهده کرده بودیم، می دانستیم سیاست انزوا و تحریم تنها برای تحریک حس غرور یک کشور کفایت می کرد؛ در بدترین مورد، می توانست پروژه اتمی کشور هدف را به یک اولویت ملی تبدیل کند. ( عصر فریب – محمد مصطفی البرادعی )

قبل از دیدارم با بوش، با ریچارد آرمیتاژ، معاون وزیر امور خارجه، صحبت کردم. پیشنهاد حسن نیتی را که آمریکا بعد از زلزله ویرانگر دسامبر 2003 در بم به ایران داده بود، برای من یادآوری کرد. قرار بود این طرح کمک های بشردوستانه ای برای ایران فراهم کند؛ پیشنهادی که بعدا تقلیل یافت، گرچه ایران چند روز بعد طرح را نقض کرد و آن پیشنهاد کمک را نپذیرفت. اتفاقا زلزله تنها یک هفته بعد از اینکه ایران پروتکل الحاقی را امضا کرد، روی داد؛ یک امتیاز انحصاری برجسته. بعضی مفسران تاکید داشتند که شاید تقارب این وقایع، فرصتی برای آب شدن یخ های رابطه ایران-آمریکا فراهم کند، بویژه بعد از اینکه کالین پاول سخنرانی مطلوبی درباره گفت و گوهای احتمالی آینده کرده بود. ( عصر فریب – محمد مصطفی البرادعی )

بوش دوباره مرا حیرت زده کرد. پاسخ داد: «این بهترین راه حل نیست، بلکه غیر از راه حل اسرائیل، تنها راه حل ممکن است.» افزود: «می دانید، این نگرانی وجود دارد که ممکن است اسرائیلی ها بخواهند از زور استفاده کنند.»

منتظر بودم آنچه را ممکن بود راجع به مشخصات تهدید اسرائیل بداند، بشنوم، اما نسبتا مبهم بود و به نظر می رسید نمی داند چگونه و چه زمانی ممکن است اسرائیل حمله نظامی را آغاز کند؛ یا حداقل اگر هم می دانست به من نگفت. به طور ضمنی اشاره کرد که رویکرد افزایش فشار بر ایران توسط آمریکا در واقع برای جلوگیری از چنین اقدامی توسط اسرائیل است. خاطره گفت و گویی که با جک استراو و یوشکا فیشر، وزیر خارجه آلمان، داشتم برایم زنده شد که در این گفت و گو ها آنها اظهار داشتند که سه کشور اروپایی (انگلستان، آلمان و فرانسه) سعی دارند از طریق گفت و گو با ایران به عنوان نوعی «سپر انسانی» به منظور حفاظت در مقابل خطر حمله نظامی ایلات متحده یا اسرائیل عمل کنند.

در آن زمان، مخالفت های قابل توجهی در داخل دولت آمریکا وجود داشت: به نظر می رسید، به رغم درس هایی که از جنگ عراق گرفته بودند، متخاصمین تندرو مدافع حمله نظامی و تغییر رژیم در تهران هستند. آنها ایران را یک تهدید حتمی برای اسرائیل می دانستند و با انجام هر گفت و گویی با ایران که ممکن بود به رژیم در تهران مشروعیت ببخشد، مخالف بودند. دیگران، تا جایی که من می دانستم، رئیس جمهور بوش و کاندولیزا رایس، علی رغم لفاظی در انظار عمومی، معتقد بودند دیپلماسی بهترین مسیر است، اما باید یکسری پیش شرط ها قبل از مذاکرات اجرا شوند. با وجود این، دیگران، مانند پاول و آرمیتاژ، از گفت و گو و مذاکره بدون هیچ پیش شرطی به عنوان مسیری برای رسیده به یک راه حل دیپلماتیک، حمایت می کردند.

یک پیام نوشتاری از حسن روحانی از طرف رژیم ایران به همراه داشتم که در آن گفته شده بود این کشور آماده است در همه زمینه ها، از جمله برنامه اتمی ایران و موضوعات گسترده تر امنیت منطقه ای، با ایالات متحده وارد گفت و گو شود. این پیام در یک برگ کاغذ، بدون عنوان یا امضا نوشته شده و به من تحویل داده شده بود. یادداشت را به بوش دادم، منبع آن را توضیح دادم و به وی گفتم که احساس می کنم چقدر برای ایالات متحده مهم است گفت و گو با ایران را آغاز کند.

بوش پاسخ داد: «می خواهم در سطح رهبر با رهبر صحبت کنم، اما مطمئن نیستم رهبر ایران آمادگی مشارکت داشته باشد.» و با اشاره به آیت الله خامنه ای، رهبر معظم ایران گفت: «فکر می کنم برای نابودی اسرائیل کمر همت بسته است.» ( عصر فریب – محمد مصطفی البرادعی )

در ماه ژوئن، انتخابات ریاست جمهوری ایران در پیش بود و لفاظی های سیاسی داغ بود. در ماه می، ایران با طرح این موضوع که هنوز یک پیشنهاد هم از جانب اروپایی ها مطرح نشده است و آن را نقض توافقنامه پاریس خواند، تهدید کرد تعلیق را پایان می دهد. اروپایی ها زمان بیشتری به منظور پیشنهاد دقیق تر، درخواست کردند. ایران موافقت کرد تا ماه آگوست منتظر بماند.

اواخر ژوئن، ایران، محمود احمدی نژاد، شهردار تهران را انتخاب کرد؛ یک مرد کاملا مذهبی که از جمله تندخوترین تنروها در میان نامزدهای ریاست جمهوری بود. کمی بعد از انتخابات و درست قبل از دریافت پیشنهاد اروپایی ها، مقامات ایرانی شروع به فرستادن این پیام کردند که تعلیق کامل را ادامه نخواهند داد. وضعیت در محافل دیپلماتیک به سرعت تغییر کرد و دیگر امیدی به آینده نبود. ( عصر فریب – محمد مصطفی البرادعی )

در مناطقی که نزاع های طولانی مدت جریان دارند، از جمله خاورمیانه، آسیای جنوبی و شبه جزیره کره، طلب تسلیحات کشتار جمعی، با وجود اینکه هرگز توجیه پذیر نیست، تا زمانی که موفق به ارائه راه های جایگزین برای جبران کمبود امنیت نشده ایم، قابل پیش بینی خواهد بود. ما باید دست از این ایده ناکارآمد برداریم که به لحاظ اخلاقی پیگیری سلاح کشتار جمعی برای بعضی کشورها نکوهیده است، در حالی که برای کشورهای دیگر جهت حفظ امنیت شان – و البته ادامه افزایش ظرفیت این کشورها و بدیهی دانستتن استفاده آنها – به لحاظ اخلاقی قابل قبول است.

به همین نحو، باید رویکرد سنتی تعریف امنیت بر اساس مرزها – دیوارهای شهری، گشت های مرزی و گروه بندی های نژادی و مذهبی – را متوقف کنیم. جامعه جهانی با تغییر دائمی مردم، عقاید، کالاها و منابع به طور غیر قابل تغییری به یکدیگر وابسته اند. در چنین دنیایی، باید با یک فرهنگ امنیتی همه گیر که از مرزها فراتر می رود، با تروریسم مبارزه کنیم؛ یک رویکرد فراگیر  به امنیت بر پایه اتحاد و ارزش زندگی انسانی. در چنین دنیایی، سلاح های کشتار جمعی هیچ جایی ندارد. ( عصر فریب – محمد مصطفی البرادعی )

دسته بندی شده در: