اینجا دگر برای تنفس هوا کم است *** حتی برای مردن ما نیز جا کم است
جایی برای زیستن یک پرنده نیست *** پروازها زمینی و حجم فضا کم است
ای مردم گرسنه ! خداتان بخیل نیست *** از سفره های مائده سهم شما کم است
بتخانه ها دوباره طلاپوش می شوند *** اما برای مسجد ما بوریا کم است
باید حماسه ی جمل از نو رقم خورد *** اما علی غریب و یل ماجرا کم است
با اشتهای تیغ سواران ذوالفقار *** خون هزار نسل مقدس نما کم است
اینک به نام حادثه شمشیر می کشیم *** ما را به جز شهادت ما خونبها کم است
ما وارث کدام زمینیم؟ ای خدا *** حتی برای مردن ما نیز جا کم است
«جلال محمدی»
چرا مرده پرست و خصم جانیم؟ بیا تا قدر یک دیگر بدانیم که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم چو مؤمن آینه مؤمن یقین شد چرا با آینه ما روگرانیم کریمان جان فدای دوست کردند سگی بگذار ما هم مردمانیم …
آخرین برگ سفرنامه ی باران این است که زمین چرکین است «دکتر شفیعی کدکنی»