اینجا دگر برای تنفس هوا کم است *** حتی برای مردن ما نیز جا کم است
جایی برای زیستن یک پرنده نیست *** پروازها زمینی و حجم فضا کم است
ای مردم گرسنه ! خداتان بخیل نیست *** از سفره های مائده سهم شما کم است
بتخانه ها دوباره طلاپوش می شوند *** اما برای مسجد ما بوریا کم است
باید حماسه ی جمل از نو رقم خورد *** اما علی غریب و یل ماجرا کم است
با اشتهای تیغ سواران ذوالفقار *** خون هزار نسل مقدس نما کم است
اینک به نام حادثه شمشیر می کشیم *** ما را به جز شهادت ما خونبها کم است
ما وارث کدام زمینیم؟ ای خدا *** حتی برای مردن ما نیز جا کم است
«جلال محمدی»
انتظار باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست وین جان بر لب آمده در انتظار توست در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست جز باده ای که در قدح غمگسار توست ساقی به دست باش که این مست …
نام بعضی نفرات رزق روحم شده است. وقت هر دلتنگی، سویشان دارم دست جرئتم میبخشد روشنم میدارد. «نیما یوشیج»