شب از پریشانی، از طوفان، فرو می ریزد. کبریت بر فانوس می زنم تا کوچه های خوابت…
شعر
166 مقاله
166
اعتراف خارها خوار نیستند شاخههای خشک چوبههای دار نیستند میوههای کال کرم خورده نیز روی دوش شاخه…
لبخند به لبشان میآید شاگرد اولها که بهترین هستند مدال به سینهشان میآید کارمندان نمونه که منظمترین…
چرا مرده پرست و خصم جانیم؟ بیا تا قدر یک دیگر بدانیم که تا ناگه ز یک…
انتظار باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست وین جان بر لب آمده در انتظار توست…
باران از پلههای ابر پایین میآید بیذوقی نکن چتر سیاه! «محمدعلی بهمنی*» * از مجموعه ی “چتر…
زیر چتر تو باران می آید فالگیری به من گفت: امسال منتظر باش مهمان بیاید اتفاقی به…
بغضم سراغ بی کسی ام را می گیرد در تجارتی که حیثیت مرگ خش می خورد. رنگ…
چراغ یک مثنوی از استادِ غزل، محمدعلی بهمنی ست. باز می خواهم تو را پیدا کنم با…