به یاد یک نفر از مردم ِ همین دنیا من آن سلیمانم که مور به خوابگاه بارانم آمده…
شعر
166 مقاله
166
سراب شهری بدون باغ اما پُر از کلاغ شهری سیاه و زشت رفته به زیرِ کِشت کِشتِ…
به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش امید هیچ معجزی…
نام بعضی نفرات رزق روحم شده است. وقت هر دلتنگی، سویشان دارم دست جرئتم میبخشد روشنم میدارد….
خاموشانه من در صدف تنها با دانه ای باران پیوسته می آمیختم پندار مروارید بودن را غافل…
یک نفر باید … یک نفر باید دستمالی روی این ستاره ها بکشد. گرد رویشان نشسته. یک…
مقتل بر زمین افتاد شمشیرت ولی چون جنگ بود بر تو میشد زخمها زد، بر من اما…
شد جهان زنده به بوی گل ولی من چون زیم کز گلم بوی کسی میآید و جان…
یک ساعت از من دوری و دارم امشب برایت جاده می بافم با…
(1) غروب همیشه دلتنگ می شوم. به خیابان می روم همه چیزمثل همیشه اتفاق می افتد. ومن…