سر خود را مکن اینگونه به برف به عمل کار برآید نه به ورد و نه به حرف بر فرض چنین کاسه ی رأی ات پُر شد چه گذاری تو در این کاسه و ظرف؟ دوش رسیدست برایم خبری از…
حدیث این بیابان جای بیان ندارد *** دشت به این فراخی، آرش کمان ندارد در چه شگفتی اگر قامت رستم شکست؟ *** با حیله های کهنه، طرفی نمی توان بست راه گریزمان نیست، خرمن گرفته آتش *** کو واعظی که…
براى امیرى خرما هدیه آوردند. خیال کرد خرماى تر و تازه است و قابل نگهدارى نیست. دستور داد فقراى شهر را خبر کنند تا به مسجد بیایند. وقتى آمدند متوجه شد خرما خشک است و قابل نگهداشتن، رو به فقرا…
ما را ببین و یکدم با ما نشین و یکدم این شام را سحر کن تا چای می کشد دم «س.م.ط.بالا» (به تاریخ: بیست و هفتم فروردین ماه یک هزار و سیصد و نود و دو خورشیدی)
فرعون خوشه اى انگور در دست داشت و تناول مى کرد. ابلیس نزدیک او آمد و گفت: هیچکس تواند که این خوشه انگور تازه را خوشه مروارید سازد؟ فرعون گفت: نه. ابلیس به لطایف سحر آن خوشه انگور را خوشه…
شعر زیر توسط آقای “محمد نظری ندوشن” سروده شده و من آن را از سایت “دفتر طنز حوزه ی هنری” به نشانی اینترنتی http://www.daftaretanz.com ، نقل کرده ام. دائم از غصه میزنم بر سر زندگی مشکل است بیدلبر دوستانم شدند…
روزى انورى از بازار بلخ مى گذشت، هنگامه اى دید، پیش رفت و سرى در میان کرد، مردى دید که قصاید انورى به نام خود مى خواند و مردم او را تحسین مى کردند. انورى پیش رفت و گفت: اى…
همه چی ارزونه! تو چرا می خندی؟ وسط شعر من، صفحه رو می بندی! *** همه چی ارزونه وقتی که رویاها به همین نزدیکی ته یک فنجونه *** همه چی ارزونه توی این شهری که قیمت نون و شرف مثل…
آقا… ببخشید؟! چند قدم دیگر برداشتم. لحظه ای مکث کردم. نباید بی تفاوت باشم. نمی توانم از کنار صداهای شهر بی اعتنا عبور کنم. برگشتم. – بچه ام مریضه… یک زن، یک مرد و کودکی در آغوش. تصویری آشنا از…
می نویسم از بهار، تا سبز گردد روزگار می نویسم از بهار، تا نخشکد یک درخت تا نمیرد آرزو یا نگردد واژگونم بخت می نویسم از بهار، تا برویَد اتحاد تا بمیرد این نفاق تا به پایان آید آخر این…