بودن یا نبودن، حرف در همین است، آیا بزرگواری آدمی بیشتر در این است که زخم فلاخن و تیربختِ ستم پیشه را تاب آورد، یا آن که در برابر دریایی فتنه و آشوب سلاح بر گیرد و با ایستادگی خویش بدان همه پایان دهد؟
به نظر من این موضوع هم خودش معمای بزرگی است که آدمها صبح تا شب این طرف و آن طرف میدوند و فعالیت میکنند. بدون اینکه فکر کنند از کجا آمدهاند. چگونه میشود چشم بر زندگی روی این کره خاکی بست و آن را کاملا طبیعی دانست؟
عبارت روزگار خوش گذشته به آن معنی نیست که اتفاقات بد در گذشته کمتر رخ می دادند، فقط معنی اش این است که خوشبختانه مردم به آسانی آن اتفاقات را از یاد بردهاند.
دوست داشتن یه نفر مثل اسباب کشی به یه خونهی جدیده. اولش عاشق همه چیزای جدیدش میشی. هر روز صبح از اینکه همهی این خونه مال خودته سر ذوق میآی. هر لحظه دلت شور میزنه که نکنه سر و کلهی…
خداوند وقتی میخواهد کسی را فاسد سازد، او را به همه آرزوهایش میرساند.
مردی ، چهار شانه، رسوا و بدون جنازه ما بیرون از گریه هایمان ایستاده ایم و زیر هر کلمه قطره ای از خون تو پنهان است چطور می شود میان این صداها یکی صدای تو نباشد؟ میان میلیون ها صورت…
کلاس دوم دبستان شیفت بعد از ظهر بودم. باران تندی می بارید، آن روز صبح یک چتر هفت رنگ خریده بودم، وقتی به مدرسه رفتم دلم می خواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم اما… زنگ خورد. هر…
پنج چیز است که پنج چیز از آن نزاید: دلی که خانه ی غرور است کانون محبت نشود. یاران دوران فرومایگی، نکوخویی ندانند و تنگ نظران ره به بزرگی نبرند. حسودان بر جمال و کمال جز به چشم کین ننگرند…
من دوستارِ دلیرانام: اما شمشیرزنی بس نیست. باید دانست که را به شمشیر باید زد! وچه بسا در خویشتنداری و بگذاشتن و بگذشتن دلیری بیشتری هست: از این راه میتوان خود را برای دشمنی ارزنده تر نگاه داشت!… دوستان، شما…