و گفت: «هر آن معصیت که اول آن ترس بود و آخر آن عذر، بنده را به…
آورده اند که …
34 مقاله
34
مردکی را چشم درد خاست. پیش بیطار* رفت که دوا کن؛ بیطار از آنچه در چشم ستوران*…
بهانه یکی اسبی از دوستی به عاریت خواست. گفت: «اسب دارم؛ اما سیاه است.» گفت: «مگر اسب…
جمعی نزد یزید رقاشی بودند و هر یک چیزی آرزو می کرد؛ یزید به ایشان گفت: «من…
حکیمی، پسران را پند همی داد که جانان پدر، هنر آموزید که مُلک و دولت دنیا اعتماد…
می گویند دو شاکی رفتند پیش ملانصرالدین. شاکی اول گفت: «من از فلانی پول طلب دارم، نمی…
از بایزید بسطامی، رحمة الله علیه، پرسیدند که ابتدای کار تو چگونه بود؟ گفت: من ده ساله…
حکایت دیوانهای که از سرما به ویرانهای پناه برد و خشتی بر سرش خورد منطق الطیر عطار…
حکایت موشی که به دعای زاهد مستجاب الدعوه به پیکر دختری درآمد «کلیله و دمنه، نصرالله منشی،…